Nilo
Nilo
خواندن ۱ دقیقه·۸ ساعت پیش

پرنس لوس لوسی من۳

از خونه خارج شدم و به سمت خونه دلی اینا حرکت کردم خونشون کوچه بغلی ما بود و اصلا دور نبود...

بعد از اینکه به کوچشون رسیدم جلوی در وایستادم و زنگ درو زدم صدای خاله لیلا اومد

_کیه؟

_منم خاله بارون

_عه بارون تویی بیا بالا

_در با صدای چیکی باز شد و وارد خونه شدم پله هارو بالا رفتم و وارد حال شدم اول هاله لیلا رو دیدم

_سلام بارون چطوری دخترم؟

_سلام خاله جون تو چطوری دلم برات تنگ شده بود

ماچ و موچی کردیم و از هم جدا شدیم

_خاله لیلا پس کو دلی؟

_چی بگم دخترم از دیروز تا الان خوابیده بیدارم نمیشه خوب شد تو اومدی دخترم بیا بیدارش کن

_میرم ادبش میکنم وایسا خاله..وارد اتاق دلی شدم موهای بلند مشکیش پخش و پلا توی صورتش ریخته بود

و جفت دستاشو به موازات دروازه فوتبال باز کرده بود و دهنش باز بود و سرشم رو بالش نبود

لبخند شرارت امیزی زدم و اروم دستمو گذاشتم روی شکم لختش که کمی ازش از لباس بیرون بود دوباره تکونش دادم هوی دلوووو

_کوفت بزارین بخوابم

_پاشو گمشو گوه نخور

_بی توجه به من برو بابایی گفت و روشو برگردوند اون سمتی و دوباره خوابید بخدا میزنم میکشمش دیدم اینطوری نمیشه باید از راه های ناموسی وارد بشیم

استین هامو بالا زدم و به سمت اشپزخونه حرکت کردم از خاله لیلا یه لگن اب گرفتم و توش رو پر از اب کردم من باهات کار دارم دلی جونم بیدار نمیشی

وارد اتاق شدم و اروم اروم به تخت نزدیک شدم و توی یه حرکت سطل رو خالی کردم روی دلوین

دلی جیغیییی کشیددد

_بارانننن.....کثافت میکشمت میمون

_بدو بدو از تخت فاصله گرفتم و حالا فرار دلو خیس اب کشیده دنبالم افتاده بود و من جیغ میزدم



خاله
من فقط وانمود میکنم خوبم وگرنه از درون..:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید