مرگ آگاهی باعث می شود شما با تواضع بیشتری با زندگی برخورد کنید
هرازگاهی مامان از خاطرات موشک باران تهران می گفت از این می گفت که همه داخل یک اتاق می خوابیدند و به مرگ و از دست دادن فکر می کردند، راستش در ذهنم جنگ، موشک، بمب همه مذمت شده است ولی معنای ترس را نفهمیده بودم اصلا نمی دانستم یک روز زندگی زیر خطر بمب باران شکلی است؟؟
بدون هیچ گونه تصوری بدون هیچگونه تصویر ذهنی ما اینجا و در این موقعیت گیر افتادیم ، بارها از خودم پرسیدم که این انتخاب من بوده است یا نه من چقدر در این شرایط نقش دارم من چه کار می توانستم بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
اولین مسئله ای که ما را با خود درگیر کرده است بی خوابی است صدای انفجار و از آن بدتر صدای پدافند واقعا ویران کننده است، هر لحظه منتظر شنیده شدن صدای بعدی هستیم همه گیج و مبهوت میشیم، مسئله ی بعدی دورکاری ادامه ی کار حضوری و مشاغل روزمزد هستند، واقعیت این است که همه امنیت شغلی ندارند، همه ویلا و خانه خارج شهر ندارند همه درآمد پسیو ندارند، همه نمی توانند نسبت به چندماه آینده مطمئن باشند، همه نمی توانند خانه و زندگی را رها کنند و.....
شیشه ها را چسب زدیم/ همه کنار هم میخوابیم/برخی مردم، رفته اند
میتونم بگم الان هم هممون همین هستیم غبار روی تصمیمات ما را گرفته است، وقتی به حرف های هفته ی گذشته فکر می کنم وقتی به نقشه های تابستانه ام فکر می کنم خنده ام می گیرد به اینکه قبل جنگ چقدر درگیر زندگی شده بودم وحالا جنگ یک تمپوی جدید در زندگی ی من بوجود آورد، فقط چندساعت قبل از جنگ داشتم پیتزا می پختم و تولد مامان را جشن می گرفتیم ولی چند ساعت بعد باید با صدای ضدهوایی بیدار شویم

اگر ایران و ایرانی نباشند هم فردا خورشید طلوع خواهد کرد زمین به گردش خود به دور خورشید ادامه خواهد داد، این را برای این می گویم که یادم نرود جهان به خاطر ما هرگز نمی ایستد، یادمان نرود که چه موجودات خوشبختی هستیم که فرصت زندگی به ما داده شده است.
احساس می کنم دارم در دوران جنگ جهانی زندگی می کنم احساس می کنم با تک تک کتاب هایی که از جنگ جهانی خواندم همذات پنداری میکنم
ادامه دارد....