ياد بعضي نفرات
ياد بعضي نفرات
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

این امانت توست

هذه امانتک یا امیرالمومنین

کاغذ کوچک را از جیبم درمی­ آورد و با تعجب نگاهش می کند و می­گوید آخه شما چرا اینجایی...

بی اختیار اشکم جاری می­شود.

چه زمانی اینقدر ما از هم دور شدیم و به کدامین قانون بین من و شما این همه فاصله است...

کجای این وطن بر اساس چه منش و روشی بین من و تو اینچنین دیواری سترگ کشیده شد...که من تو را نمی شناسم و تو من را...

صدا می­زند و می­خواهد دستانم باز شود، دستانم باز می­شود و زن می­گوید ماسکت را از چشمت بردار. برمی­دارم. نگاهش­ می­کنم... شبیه خیلی­هاست... آدم بدی نیست... شبیه بعضی دوستانم...

اما آدم بدی نیست فقط پر از خط­کش و مرز است، پر از باید و نباید...

صورتم را می­شویم، کنار صورتم سیاه است، می­گوید پاک کن و می­ایستد و نگاه می­کنم، برایم آب می­ آورد و دستمال...

صورتم را که خشک می­کنم می­خواهد دوباره ماسک را روی چشمانم بگذارم. دستش را دراز می­کند که راهنمایی ­ام کند، می­گویم دستانم خیس است و نم­دار، گوشه چادرش را می­گیرم و برمی­گردم می­نشینم روی صندلی...

https://www.instagram.com/pic_z_vahedi
https://www.instagram.com/pic_z_vahedi


هموطن
من از اجتماع حرف میزنم ، از نوع انسان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید