ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشمراقبت از جسم سخترستوران پر می شود و خالی...با اینکه زمان زیادی از تاسیسش نگذشته توانسته خوب برای خودش مشتری دست و پا کند...خب حضور مهرشاد را هم نمی توان ند…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشخدای پیر فلکاین متن را بخوانید ، متنی نو و تازه است ، خب حالا قبول دارم که قصه است اما شاید باورتان نشود برای خدا قصه می گویم.یکی بود و تو همیشه بودی خ…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشاین امانت توستهذه امانتک یا امیرالمومنینکاغذ کوچک را از جیبم درمی آورد و با تعجب نگاهش می کند و میگوید آخه شما چرا اینجایی...بی اختیار اشکم جاری میشود…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشمامن یا محل اسارتمن اینجایم در اعتراض به فردی که رعایت انسان را فراموش کرده بود. من اینجایم که همگی فراموشی نگیریم و انسان را به یاد داشته باشیم، خدا را که…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشعمران یعنی آبادانی دستی با گلوله های آتشین وجودش را پرپر کرد، آبادانی را در فصل شکفتنش، 16 ساله...شاید باورتان نشود اما ما همین جا روزهایی قیامت را دیده ا…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشلباس بلوچیکاش رنگ زیبای لباسهای بلوچی همان طور بماند...سرشار از شور زندگی ، کاش برگردند آنهایی که رفته اند و لحظه آخر لباسشان به سرخی گرایید...کاش ره…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشدست برادرمپیاده رو را گز می کنیم ، جایی میانه راه پشتمان پارک کوچکی است و جلویمان ایستگاه اتوبوس..به دیواری کوتاه تکیه می دهیم...چقدر غریبیم امشب...…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشروشنایی از جنس آزادینور خیابان را انگار کم کرده اند...شاید هم به خاطر تعطیلی مغازه هاست که اینقدر بی فروغ شده...شاید هم سیاهی لباس ها همه جا را تیره کرده...روی…
ياد بعضي نفرات·۲ سال پیشهم گاموقتی با هم راه می رویم گام هایمان بیشتر یکی می شود...انگار تمرین همراهی در ما تقویت می شود، کسی که می دود و کسی که آهسته راه می رود ، آنکس…