پدرم میگه آقای اصغری نستراداموس زمانه است و پیشبینی هاش حرف نداره، نه تنها تو هواشناسی بلکه تو تمامی زمینه ها بهش اعتقاد داره. از بازار طلا و سکه بگیر، تا پیشبینی مسابقات فوتبال و اسکی آلپاین و خلاصه هر چیزی که بشه پیشبینیش کرد.
حتی پدرم پارو فراتر گذاشته بود و وقتی ماشینمون رو دزدیده بودن میخواست بهش زنگ بزنه تا ماشینو پیدا کنه! گرچه آخر یادش افتاد که ماشینو فروخته و چون نمیخواسته ما بفهمیم چیزی به ما نگفته. اوج این کارای پدرم زمانی بود که میخواست منو به زور واسه انتخاب رشته ببره پیش آقای اصغری که با دخالت دایی هام بیخیال شد.
پدرم اینقد شیفته شده که عکسشو گذاشته پسزمینه ی گوشیش، مادرم وقتی این عکسو تو پسزمینه ی گوشی دید داد زد: «ایشون کی باشننن؟!» پدرمم با یه لحن نازی گفت: «آقای اصغری ان دیگه خانوم، جان جانان» و تو سکانس بعدی مادرم گوشی رو انداخت تو پارچ آب!
پدرم یه ست لیوان و فندک و تیشرت هم داره که روشون عکس آقای اصغری حک شده، عکس تمام قدشم داده پوستر کردن و چسبونده تو اتاقخوابش! هرچی میگیم پدر من پوستروپوستربازی دیگه از سن و سالت گذشته گوشش بدهکار نیست. هرسال هم روز تولد آقای اصغری یه سور گنده و پررو به فامیل میده که تیر خلاصو به قلب ما شلیک میکنه.
اما دیروز مادرم هم به سیم آخر زد و به پدرم اولتیماتوم داد که یا منو انتخاب کن یا آقای اصغریتو! من هم چاره ای ندیدم جز اینکه یه نامه به صداوسیما بزنم و ضمن تشریح این مسائل استعفای آقای اصغری رو طلب کنم.