ویرگول
ورودثبت نام
مثل پاییز
مثل پاییزچیزهایی برای نوشتن هست که هیچگاه نمی شود نوشتشان(علی اکبرامیدی)
مثل پاییز
مثل پاییز
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هیچییَّت


هیچییت

نویسنده : علی اکبر امیدی


چه دردی می کشد آغوشی که عشق را به ملاقات می خواند و اگر در میان این دیدار چشمی معتقد آن را ببیند و گناه تعبیرش کند .

حلال ترین حرام زندگی ام را چگونه در آغوش بگیرم که تو آن را گناه نپنداری .


و زلیخا شاید عشق را لشکر کشی به سرزمین آغوش یار تعبیر می کرد و چه

کرد این عشق با زلیخا !

وقتی گفت ای حلال شهوت انگیز پر از میل و اشتیاق بگذار ببینم این میلی که

از تو در من است نامش چیست ؟

بگذار حریمت را بشکافم و مدتی در تو ساکن شوم شاید پاسخ دردهایم را یافتم.

در آن هنگام ، زلیخا آغاز به توسعه خویش نمود و خود پراکند و وزید و بر قامت یوسف سایه افکند .

و یوسف !!!

آری یوسف خویشتن داری کرد و از او عاری شد و آکنده از خویش .

آری از میان آن همه زلیخا گریخت و دوباره یوسف شد .

زلیخا ماند و کمی در محیط خویش پرسه زد و با خویش اینگونه گفتگو کرد :

ای وسیع پوسیده که جامه هیچ بر تن داری . آهای با توام که برای گریز از این «هیچییت» عاری شده ای از آن «فراوانی» که گریخت . چگونه ازدیاد خویش را از میان هیچ تو برداشت و رفت و نشستی به تماشا . آه و آه ای هیچ بی معنی که یوسف تو را عاری نمود از فرآوانی خویش .

عشق
۱۵
۰
مثل پاییز
مثل پاییز
چیزهایی برای نوشتن هست که هیچگاه نمی شود نوشتشان(علی اکبرامیدی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید