زبان اکدی در بابل و آشور برای نوشتن گونه های ادبی مختلف از جمله روایات اساطیری، متون قانونی، آثار علمی، نامه ها و سایر اشکال ادبی استفاده می شد. این متون بر روی لوح های گلی با خط میخی نگاشته شده اند و طیف وسیعی از موضوعات مانند حماسه گیلگمش و داستان طوفان بابلی حماسه آتراهاسیس را در بر می گیرند.
مجموعه ادبی اکدی یکی از قدیمیترین مجموعههای ادبی مکتوب بشر است که شامل: سرودها، نیایشها، افسونها، غزلهای عاشقانه، ادبیات و حکمت، حماسه و اسطوره را در بر میگیرد. در این نوشته به یک لوح از مجموعه الواح یافت شده از بابل با مضمون «عاشقانه» خواهم پرداخت.
این لوح با برچشب LAOS 4, 02 مربوط به سال های ۱۹۰۰ الی ۱۶۰۰ پیش از میلاد از دوران معروف به «بابل قدیم» است، زمانی که اولین سلسله بابل، یعنی شاهان عموری بر بابل حکمرانی می کردند. حمورابی، یکی از معروفترین شاهان سلسله شاهان عموری بابل است.
متن لوح ، شرح حال مردی است که دلباخاته یک دختر شده که فرزندی مردی تَبعیدی است. (همراه پدرش تبعید شده است؟؟)
کلمه اکدی «ālānû» (بخوانید آلانو»، به معنی «زندگی در یک سرزمین بیگانه» است ولی معنای «تبعیدی» را نیز می دهد.
سرآغاز لوح با یک جمله عاشقانه است:
mārti ālānî
مارتی آلانی (دخترِ یک تبعیدی)
libbī iṣīk
لیبّی ایضیک (قلبم شاد شد)
آن مرد با دیدن یا آشنایی با آن دختر خانم که اکنون همراه پدرش به مکانی دیگر تبعید شده است، قلبش به شادی می افتد. اینکه آیا این لوح روایت کننده داستانی واقعی است یا تنها یک قطعه کوچک ادبی است، آشکار نیست. نه نام مرد و نه نام آن بانو و هیچ شخص دیگری مشخص نشده است.
ṣīhāt ālittim itbal
ضیهات آلیتّیم ایبَل - (او) خنده مادرم را گرفت . [دل مادر من را نیز بُرد].
در این باره شاید بتوان اینگونه برداشت کرد که «رضایت مادر (و پدر به عنوان بزرگ خانه) در آن زمان اهمیت فراوان برای ازدواج پسر داشته است. (البته این برداشت من است).
دختر یک تبعیدی – دلم شاد شد. (او) خنده مادرم را گرفت.
حال و هوای من در قلب پرآشوب فرو رفت -
عشق ورزی او، عشق هجومی است.
او مثل عسل شیرین است،
او مثل شراب برای بینی تازه است. (بوی شراب تازه؟)
حال و هوای من روی میوه های (ثمره های؟؟) او ثابت است.
همانطور که زندگی، ذکر نام او سیری ناپذیر است،
اگرچه او دور است، اما شادی او به حرکت در می آید. (همراه پدر در تبعید؟؟)
14 کسی که عزیزی دارد خوابی را تعقیب میکند.
قلبم شکسته، حالم آشفته!
اگر ایشتار این ماجرا را طراحی کرده بود، عاشقان هرگز دیده نمی شدند!
دلم شاد شد! حالم شاد شد!
... حقیقت است. بی قرار و مدام می لرزد:
با صدای پرستوهایی که در اتاق خوابم روی تخت می پیچیدند، از خواب بیدار شدم:
جذابیت عشق به قلبم بازگشت!
عاشقی بد دردیه - شخص و زمان و تمدن هم نمی شناسه ...