آنا! دخترم! امشب من در شرایطی از ورزشگاه به خانه بازمیگردم که تیم محبوبم باخته، هواداران تیم مورد تمسخر قرار گرفتهاند و از آنجایی که اقساطم را پرداخت نکردهام از بانک پیام اخطار دریافت کردهام. تازه در راه باد سردی هم لای سروها میوزید؛ اما تمام طول مسیر را به تو فکر میکردم. غمگین بودم و دنبال راهی میگشتم که اگر روزی با «باختن» مواجه شدی باید چهکار کنی. عسلم! عمداً از مصدر فعلِ «باخت» استفاده میکنم. سال آینده معنای مصدر را در مدرسه خواهی آموخت، اما عجالتاً بگویمت که برای نمونه در جملهٔ «خواستن، توانستن است» از دو مصدر استفاده شده است. دخترم! یادت میآید که دوسال قبل وقتی در پارک قدم میزدیم، گنجشکی را دیدی که سنجاقک کوچکی را با نوکش گرفته بود و تو به سمت گنجشک دویدی که سنجاقک را نجات دهی؟ یادت میآید که آنشب تو را به کافه بردم و دیرتر به خانه برگشتیم تا برای تو توضیح بدهم تقصیر تو نیست اگر گنجشکْ سنجاقک را میخورد؟ تو درحالیکه بستنی میخوردی به من زل زده بودی که قهوهام داشت سرد میشد و ازقضا آنشب هم باد برگها را روی زمین جابهجا میکرد. هنوز اندوهگینم که چرا دیر جنبیدم و نتوانستم تو را در آغوش بگیرم و حواست را پرت کنم. نمیخواهم مثل پدرهایی که حکیمانه و قاطع دربارهٔ چیزی حرف میزنند بالای منبر بروم و بگویم باید از شکستها تجربه کسب کرد، اما فکر میکنم – نفسم، مطمئن هم نیستم – فقط فکر میکنم که اگر آدم همهاش برنده شود، احمق میشود. چیزی که تو را غمگین خواهد کرد خود «باختن» نیست، بلکه این احساس است که نکند من بهدردبخور نیستم. اما بگذار به تو بگویم حتی ذرهای از عشق مرا از دست نخواهی داد اگر در مدرسه نمرات خوبی کسب نکنی. این هیچ تضادی با خوشحالی بیشازحد من از کارنامهٔ درخشان تو ندارد. خیلی سخت است، اما باید بدانی که «باختن» را تجربه خواهی کرد، عدهای که شاید منظور شیطانیای هم نداشته باشند تو رامسخره خواهند کرد و شاید روزی نیازمند چیز احمقانه اما مهمی مثل پول شوی. ممکن است اینطور روزها از روزهایی که «بردن» را تجربه میکنی بیشتر باشد. عزیز دلم، اخیراً دارم یک کتاب میخوانم با عنوان «دائو: نور سیاه درون». ببین! توی کتاب نوشته شده:
«کوزه را با خاکرس شکل میدهیم؛ اما این درونِ تهیِ میان کوزه است که آنچه را میخواهیم در خود نگه میدارد.»
حالا بیا «بردن» را مثل «در، دیوار و سقف» بدانیم و «باختن» را شبیه فضای خالی داخل خانه. آنای دوستداشتنی من! اگر اشتباه املایی داشتم مرا ببخش. اگر پیراهن آبیام را روی مبل جا گذاشتم مرا ببخش. اگر این دنیا جای امنی برای تو نیست مرا ببخش؛ اما به تو قول میدهم تمام تلاش، واقعاً تمام تلاشم را بکنم تا جهان تو امن باشد؛ و هرچهقدر توان دارم میگذارم تا «بردن»ات از «باختن» بیشتر باشد. باید تا چندروز آینده داستان تازهای که شروع به نوشتنش کردهای را تمام کنی؛ چراکه هفتهٔ آینده تو را برای تماشای بازی بعدی با خودم به ورزشگاه خواهم برد. آخر کاپیتان تیممان را با قدرتهای غیرعادلانه از ما گرفتهاند و تیم به حمایت بیشتری نیاز دارد. حالا آرام بخواب که بهتو قول میدهم زندگی واقعاً زیباست.
+ این نوشته پیش از این در وبلاگ اتفاق منتشر شده است.