میثم پورگنجی
میثم پورگنجی
خواندن ۴ دقیقه·۷ سال پیش

به نام زندگی

چهارشنبه‌ای بود که خبر رفتن علی به من رسید، رفیق از دست دادم. چند روز سوگوار بودم و چند روز به خاطره‌هایی که می‌آمدند سپری شد، به حرف‌هایی که زده شد و بحث‌هایی که شکل گرفته بود؛ یک فیلم، یک داغ بر سینه نشسته.
مهم‌ترین اثر علی بر من، آشتی من با نیچه بود. نیچه را یک بدخلقِ تنگ‌نظر دیده بودم و علی دانه دانه کج‌فهمی‌های من را با صبر و حوصله در بحث برداشت و برایم ارزش زندگی را به یادگار گذاشت. با بغض می‌نویسم، اما زندگی ادامه دارد و این اثر علی بر من است. می‌نویسم، برداشت خودم از ارزش زندگی را. می‌نویسم، به نام زندگی.
خداحافظ رفیق ریشوی کچلم! ممنونم به خاطر بودنت.
خداحافظ رفیق ریشوی کچلم! ممنونم به خاطر بودنت.
بلندداستان، کوتاه! (tl;dr)
زندگی بماهو ارزش دارد! از زیستن کودکانه و بدور از فهم دست برداریم و از این فرصت یگانه‌ی بودنمان برای لذت و رشد استفاده کنیم.

فردی را تصور کنید که در منزلی زندگی می‌کند که بجای رنگ یا کاغذدیواری، سرتاسر دیوارهای خانه‌اش را با پول پوشانده است، پول واقعی. اگر شما بدانید این فرد همواره از گرسنگی و سختی زندگی نالان است، اولین عکس‌العمل شما با دیدن خانه‌اش چیست؟ «احمق! به جای زدن پول به دیوار اونا رو خرج زندگیت کن!»
ارزش پول چیست؟ جز یک تکه کاغذ بودن چه ارزشی دارد؟ ارزش پول کجا نمایان می‌شود؟ بجز در داد و ستد و هنگامی که از آن استفاده شود؟ وقتی قرار باشد شخص هیچ وقت از پولی که در اختیار دارد استفاده نکند، آن پول پوچ و بی‌ارزش نیست؟

داستان زندگی نیز همین است. اگر به بحث‌ها، دغدغه‌ها و کلافگی‌های روزمره نگاهی بیاندازیم، عموما تفاوت چندانی با دعواهای کودکانه نمی‌بینیم. در کودکی اگر با کسی قهر می‌کردیم، دوستان من هم باید با او قهر می‌کردند و امروز اگر من با شرکت فلان مشکل دارم، کارکنان من نیز حق ندارند به آن شرکت متمایل باشند. در کودکی اگر کسی از یک فعل من انتقاد می‌کرد با او دشمن می‌شدم و امروز اگر کارمندم به یکی از ارگان‌های شرکت من نقدی داشته باشد، او را اخراج می‌کنم. در کودکی پز مدادرنگی و کیف نو داشتیم و امروز پز ماشین و خانه‌ی فلان. ماهیت دعواها تفاوت چندانی با هم ندارند. اگرچه اکنون دعواهای کودکانه برایمان به شوخی می‌ماند و مایه‌ی خندیدن اوقات فراغتمان، اما در زمان کودکی آن دعواها جدی بودند، همانطور که دغدغه‌های حالمان برایمان جدی‌اند. این وسط و با این نگاه در نهایت انسان به نقطه‌ای می‌رسد که به نظر زندگی پوچ است و بی‌ارزش و واقعا نیز همینطور است. زندگی برایمان کالای شیکی شده است که بجای استفاده از آن، آنرا به دیوار دلبستگی‌ها و دغدغه‌ها چسبانده‌ایم، در حالیکه از زندگی نکردن در رنجیم.

قطره‌ی آبی از ابر جدا می‌شود و فرصتی دارد تا به دریا برسد، از وجودی به همان وجود، از عدمی و باز بر همان. اثر، این نقشِ بودن اما تنها در این میان فرصت تعیّن دارد و زندگی از سر همین احتمال است که ارزش دارد. در میان دو سکون ابدی، یک فرصت برای کشیدن نقشی پیدا شده است و مهم‌تر از اینکه از کجا و به کجا این است که این تنها فرصت است. زندگی به خودی خود اگر قرار باشد که استفاده نشود هیچ ارزشی ندارد، پوچ است! اما اگر به عنوان تنها فرصت‌مان برای بودن و داشتن اثری منحصر به خودمان به آن بنگریم، آنگاه زندگی تنها سرمایه‌ی ماست!

با این نگاه زندگی بماهو ارزش دارد! نیاز نیست برای باارزش‌انگاشتنش به دنبال دلیلی خارج از آن باشیم، هیچ چیز جز این بودن باعث ارزش آن نیست و این بودن تنها دلیلی است که با آن می‌شود قدر زندگی را بدانیم. از زیستنِ کودکانه دست بکشیم، مقایسه‌ی خودمان با هر چیز و هر کس دیگر را متوقف کنیم (وقتی قرار نباشد از پول استفاده کنیم، چه فرقی دارد هزار تومان داشته باشیم یا هزار میلیارد تومان؟ و وقتی قرار باشد استفاده کنیم چرا به چیزی دامن بزنیم که لذت استفاده از آنرا به کام‌مان تلخ کند؟ استیک نمی‌توانیم بخوریم، چرا از خوردن فلافل‌مان لذت نبریم؟ با این شیوه به نظر می‌رسد که مقایسه در جمیع حالات فایده‌ی چندانی ندارد.). معیارمان را در مقایسه خودمان قرار دهیم، نسبت به سال قبل، پنج سال قبل، ده سال قبل و احتمالا بیست سال قبل پیشرفت من چقدر بوده است؟ برای رشد و تعالی خودم در یک سال، پنج سال، ده سال، پنجاه سال (و بس است دیگر!) چه برنامه‌ای دارم؟

در نهایت تنها نکته‌ای که می‌ماند این است که در طی این مسیر و استفاده از این فرصت یکتا فراموش نکنیم که هوای دیگرانی چون خودمان را داشته باشیم. تلاش کنیم همزمانی بودن‌هایمان، تماما به لذت و پیشرفت و کشیدن نقشی خوش از بودنمان سپری شود که زندگی چیزی هم جز این هم نیست.


پ.ن: من متأثر از عزیزان وحدت وجودی‌ام و این روایت که آمد، مخلوطی از وجودگرایان، حال‌زیستان و وحدت وجودی‌ها بود. راستش برای من موثر بوده است ترکیبش! شما را نمیدانم!

زندگیبرداشت منفلسفهنیچهرفیق
مهندسی داده، برنامه‌نویسی و ریاضی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید