محمد فروتن
محمد فروتن
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

چرا باید ادبیات بیاموزیم، بخوانیم و یاد بدهیم؟

داستان از این قراره که استاد درس ادبیات فارسی از دانشجویان یک سؤال پرسید. وقتی که جوابم رو دادم، متوجه علاقه‌ام به چیزی که نوشتم شدم پس تصمیم گرفتم تا این‌جا هم منتشرش کنم.

سوال:
اگر بنا باشد که تدریس و تعلیم زبان فارسی مفید باشد. بنظر شما چطور میتوانیم به این هدف برسیم، یعنی محتوا و طریقهٔ تعلیم چطور باشد که تعلیم زبان فارسی مفید واقع شود؟


با توجه به اینکه نسل جدید، بیشتر و بیشتر به رسانه‌های تصویری علاقه‌مند شده؛ کمتر کودک، نوجوان و جوانی پیدا می‌شود که به خواندن یا نوشتن ادبیات جذب شود و این چیزی بدیهی است. البته قطعاً این قضیه توسط جامعه‌شناسان به خوبی و با جزئیات بالا تحلیل و چندین راهکار مختلف برای برخورد با این مسئله ارائه شده است. اما از آن‌جایی که در متن این سوال نظر من درخواست شده، چیزی را می‌گویم که حاصل فکر کردن خودم، بدون مطالعه کردن این تحلیل‌ها و مقالات مربوطه است.

انسان مایل به یادگیری هر چیزی نیست و ترجیح می‌دهد وقت خود را صرف آن چیزی کند که با آن ارتباط برقرار کرده و یا احساس می‌کند در آینده بدان نیاز پیدا خواهد کرد. صادقانه بخواهیم بگوییم نسل جوان‌تر ما احساس نیازی به یادگیری ادبیات و قواعد و زیبایی آن ندارد. اما چرا؟ برای پاسخ دادن به این سؤال باید ابتدا سؤالی دیگر پرسید: «اصلاً چرا ادبیات و قواعد نوشتار و گفتار مهم بوده‌اند؟» به خاطر اینکه ادبیات، راه ارتباطی میان مردم و عوامل تشکیل‌دهنده جامعه و همچنین میان نسل‌های مختلف، انتقال دانش و هزاران مورد دیگر بوده‌است.

با پیشرفت تکنولوژی وسایلی برای سهولت زندگی روزمره برای مردم (و البته سود شرکت‌های تولیدکننده این وسایل) ساخته و به بازار عرضه شده است. یکی از حوزه‌هایی که در سالیان اخیر به واسطهٔ ورود تکنولوژی‌های ذکر شده، به شدت دچار تغییر و تحول شده است، حوزهٔ ارتباطات است. در یکی دو دهه اخیر نرم‌افزارها و سخت‌افزارهایی برای بشر فراهم شده تا بتواند نه تنها به صورت متنی بلکه به صورت تصویری و صوتی، با سرتاسر جهان ارتباط برقرار کند. آن هم ارتباطی در اسرع وقت و با کیفیتی باورنکردنی! سرعت بروز این تغییرات شکاف بزرگی میان نسل‌هایی که حداقل شاید سی سال اختلاف سنی دارند ایجاد کرده و به ذهن این اجازه را نداده تا راه عبوری از یک سوی این شکاف به سوی دیگرش بسازد. این شکاف به قدری بزرگ است که هنوز گاهاً تصورش برای بزرگسالان سخت است و برای جوانان تصور دنیایی بدون آن غیر ممکن.


حتی کیفیت متن موسیقی‌های باکلام نیز با معرفی شدن راه‌های جدیدی برای رساندن موسیقی به گوش شنونده تا حدی افت کرد. هرچند این آسانی در عرضه به بالا رفتن کمیت آن کمک کرد که در نتیجه باعث حفظ بخشی از کیفیت گذشته‌اش شد؛ اما آن چیزی که مشخص است، اکثریت آن آهنگ‌هایی که در عموم شناخته شده و شنیده می‌شود، به خوبی آن چه قبلاً بوده، نیست. پرداختن بیشتر به این موضوع - که جای بحث هم دارد - ما را از موضوع سؤال دور می‌کند پس از ادامه دادن به آن خودداری می‌کنم.

همانطور که گفتیم راه‌های ارتباطی جدید که شامل متون کوتاه بعضاً با حضور اموجی‌ها، تصویر و صوت است جایگزین روش‌های قبلی شده است. اما این پدیده، ادبیات و قواعد آن را از بین نبرده است! در اصل این اتفاقات ادبیات و قواعدی که با این تحرک و فرهنگ همسوتر هستند را جایگزین قوانین سنتی کرده است و این بی توجهی به اصول قدیمی و عدم استفاده از آن‌ها سبب فراموشی و نابودی آن هاست...

راه حل‌هایی که بنده از آن‌ها آگاهی دارم یا به صورت اجباری و زوری تلاش بر تعلیم این هنر لطیف و ظریف دارند و یا با بی‌میلی - و با روش همینی که هست - ارائه می‌شوند که هم به علاقهٔ جوانان ضربه می‌زند و هم به خود ادبیات! در برخی از خانه‌ها و مراکز علمی شنیده می‌شود که «اگر دانش‌آموزان و دانشجویان با گوشی‌هایشان کمتر وَر بروند مشکل حل خواهد شد!» این طرز تفکر فقط فاصله طرفین این شکاف را بیشتر می‌کند. مسئلهٔ استفاده غیر استاندارد و طولانی از تلفن‌های همراه مشکلی است که ممکن است ریشه‌های مختلفی داشته باشد و حل آن باید به متخصصی که به موضوع آگاهی کامل دارد، سپرده شود.




با ذکر چند نکته، راه حل خود را می‌گویم:

باید این را در نظر داشت که همیشه قرار نیست از بزرگان ادب درس زندگی گرفت؛ آن‌ها هم قطعاً اشتباهاتی داشته‌اند. من خود را در جایگاهی نمی‌بینم تا از آن‌ها انتقاد یا قضاوتشان کنم. اما در این جایگاه می‌بینم که بدانم آن‌ها نیز انسان بوده‌اند و من این اختیار را دارم تا انتخاب کنم که چه چیزی از آن‌ها را قرار است یاد بگیرم. همچنین آن چیزی که بزرگان ادبیات طی مجاهدت و تلاش فراوان به رشته تحریر در آورده‌اند، ممکن است به دلیل حرکت رو به جلوی جامعه - و صد البته زحمات آنان - برای من به سادگی قابل درک و یا اصلاً اشتباه باشد. زیبایی ادبیات در آن است که چگونه آن‌ها فراتر از زمانهٔ خود تلاش کردند تا حقایقی را کشف کنند و با تبحر هر چه تمام‌تر در قالب نثر یا نظمی روان (در آن زمانه) به جهانیان آن زمان و آیندگان ارائه دهند. ما باید این دو نکته را از آن‌ها بیاموزیم.

تاکید بر یادگیری صحیح و دقیق و سخت‌گیری در اجرای آن، ذوق و خلاقیت دانش‌آموز و دانشجو را کور می‌کند و چشم او را به زیبایی‌های این پدیدهٔ بی‌نظیر می‌بندد. اما اگر ابتدا با نرمی به زیبایی‌های ادبیات و قواعد زبان پارسی اشاره کرد، یادگیری صحیح و دقیق، بخشی از شیرینی کار و فرایند یادگیری می‌شود و چه اساتید و معلمان بخواهند چه نخواهند، خود محصل به دنبال یادگیری آن‌ها می‌رود. در رابطه با روش تدریس این نکته را نیز باید گوشزد کرد که استفادهٔ حداکثری از تکنولوژی‌های کنونی برای سهولت و افزایش جذابیت در آموزش، امری الزامی است. نگاه منطقی به این قضیه می‌گوید که قرار نیست این فناوری‌ها جایی بروند و یا کاربرد خودشان را از دست بدهند. پس استفاده نکردن از آن‌ها اشتباه است.

من این علاقهٔ دست و پا شکستهٔ خود به ادبیات و کتاب را مدیون کسانی هستم که با شوق و علاقه به تعلیم این درس پرداخته‌اند که من را به نکته بعدی یعنی آموزگار می‌رساند. در انتخاب آموزگار این درس باید بسیار دقت کرد. زبان پارسی، نشانگر فرهنگ چندین و چند هزارساله فرهنگ ایرانی است؛ یادگیری غلط آن علاوه بر عواقب مخربی که در رشد کردن افراد بدون تفکراتی که ریشه در این خاک و بوم دارد، به مطالعات ما در دیگر زمینه‌ها نیز ضربه می‌زند. اگر نتوانیم کسانی را که شور تدریس این علم را در خود می‌بینند، در این حوزه به کار بگیریم، پس به چه درد می‌خوریم؟! البته نکتهٔ دیگری که باید اینجا ذکر کرد. شخصی که قرار است در چنین زمینه‌ای به فرهنگ ایران خدمت کند، باید از لحاظ معیشتی تأمین و آسوده‌خاطر باشد. حل کردن این مشکل در بدنه کنونی جامعهٔ فرهنگی، مشکل کیفیت مدرسین را تا حدودی حل می‌کند.

به نظرم چرایی تدریس از تمام نکات ذکرشده مهم‌تر است. چرا پارسی را تدریس کنیم؟ باید این سؤال پرسیده شود که فلسفهٔ ما در آموزش این درس چیست؟ پاسخ من به این سوال در چند بخش خلاصه می‌شود:

  • امکاناتی که در اختیار ما برای بروز احساسات و تفکراتمان قرار می‌دهد.
  • اتفاقاتی که در عالم نوشتار زبان پارسی با استفاده از قواعد و آرایه‌های ادبی ممکن است.
  • و مهم‌ترین بخش از نظر من میراثی است که نه تنها برای نسل‌های آینده بلکه شخص خودمان در آینده می‌گذاریم. گاهی اوقات نوشته‌هایی که در گذشته نوشته‌ام را می‌خوانم و به وجد می‌آیم از اینکه روزی چنین اثری را خلق کرده و از خودم به جا گذاشته‌ام!

البته ممکن است تمام نظریات و تئوری‌های من از لحاظ متخصصین یا هم‌دوره‌ای‌های خودم خطا باشد. اشکالی ندارد؛ من از زمانی که صرف تبدیل این ایده به متنی جامع کردم، لذت بردم. من از ایشون هم بخاطر پرسش این سؤال تشکر می‌کنم زیرا با این مکالمات، اختلافات و رد و بدل کردن نظرهاست که راه حل پیدا و مسیر ما رو به آینده روشن می‌شود.همچنین از شما هم تشکر می‌کنم که وقت گذاشتید برای خواندن این متن :))

“مهم نیست چندین کتابخانه بغداد و قلعه الموت، توسط مغول‌های زمانه به آتش کشیده شود و یا چندبار کتابخانه‌های اسکندریه و اِفِسوس نابود شود؛ ادبیات زنده می‌ماند، پس اگر می‌خواهیم زنده بمانیم ادبیات را درست بیاموزیم.

حتماً نظرتون رو با من به اشتراک بذارید؛ خدانگهدار.

ادبیاتنویسندگیپارسیفارسیکتاب
یک توسعه‌دهنده جوان علاقه‌مند به سینما، موسیقی، کتاب‌خوانی، ادبیات، نویسندگی، سیاست و چیزهای دیگر...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید