دموکراسی میتواند شکل سودمندی از حکومت باشد. اما این شکل از حکومت تنها به میزانی میتواند سودمند باشد که عموم مردم(که در نظریۀ دموکراسی حاکم به حساب میآیند) از رویدادهای داخلی و بینالمللی آگاه باشند و بتوانند با سواد رسانهای و سنجشگرانه دربارۀ این رویدادها بیندیشند. اگر اکثریت بزرگ شهروندان از سوگیریهای موجود در خبرهای رسانهها غافل باشند و از حداقل سواد رسانهای برخوردار نباشند، اگر نتوانند ایدئولوژیها، جهتدهیها و پیچشها را تشخیص دهند، اگر نتوانند اقدامهای تبلیغاتی را تشخیص دهند، نمیتوانند به نحوی معقول معین کنند که کدامیک از پیامهای رسانهها را باید با دریافت پیامهای دیگر تکمیل کنند، کدامیک را باید تعدیل کنند و کدامیک را باید یکسره کنار بگذارند.
از یک سو، منابع خبری در سطح جهان روزبهروز به سطح پیچیدهتری از منطق رسانه(هنر «اقناع» و تأثیرگذاری بر تودههای عظیم مردم یا فریب آنها) دست پیدا میکنند؛ در نتیجه این توانایی را مییابند که هالهای از بیطرفی و «صداقت» به دور گزارشهای خبری خود ایجاد کنند. از سوی دیگر، فقط اکثریت کوچکی از شهروندان از مهارت سواد رسانهای برخودارند و میتوانند سوگیری و تبلیغات را در خبرهای منتشرشده تشخیص دهند. فقط تعداد نسبتاً انگشتشماری از افراد میتوانند تشخیص دهند که فلان رسانه تصویری یکسونگرانه از رویدادها عرضه کرده است یا درصدد برمیآیند که دیدگاهها و منبعهای اطلاعاتی دیگر را هم مرور کنند و آنها را با دیدگاهها و اطلاعاتی که جریان غالب رسانهای در اختیارشان قرار داده مقایسه کنند. هماکنون، اکثریت بزرگی از مردم جهان، که آموزشی در زمینۀ سواد رسانهای و سنجشگرانه اندیشی ندیدهاند، مثل موم در دستان رسانههای خبری هستند. دیدگاه آنها دربارۀ جهان(اینکه کدام کشورها را دشمن بدانند و کدام کشورها را دوست) عمدتاً توسط این رسانهها(و باورهای سنتی و عرف جامعهشان) شکل میگیرد.
علاوه بر اینها، کسانی که در زمینۀ خبر کار میکنند محدودیتهای زمانی شدیدی برای نگارش گزارشها دارند و فضای چندان گستردهای برای عرضه کردن گزارشهایشان ندارند. اصلاً عجیب نیست که پوشش خبری از ملتی به ملت دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر تا این اندازه فرق میکند.
خلاصه اینکه، فقط کسانی میتوانند تأثیر رسانهها را بر خود کنترل کنند که فهم خوبی از شرایط کار رسانهها در جهان داشته باشند و پایههای سواد رسانهای را بشناسند. همۀ ما دوست داریم آنچه در رسانههای خبری گفته میشود را سنجشگرانه ارزیابی کنیم نه اینکه بدون هیچ بررسیای بپذیریم.
رسانهها به پارهای افسانهها دربارۀ نحوۀ عملکرد خود دامن میزنند و از نبود سواد رسانهای در مخاطبان خود سوء استفاده میکنند. باور کردن این افسانهها موجب میشود که شخص نتواند خبرها را با نگاهی سنجشگرانه ببیند. برخی از این افسانهها عبارتند از:
منطق تهیۀ گزارشهای خبری نظیر منطق تاریخنگاری است. در هر دو، هر رویدادی که بدان پرداخته میشود دارای انبوهی از واقعیتهای پیش زمینهای است؛ درحالیکه فضای بسیار اندکی برای پرداختن به آن واقعیتها وجود دارد. و در هر دو مورد نتیجۀ یکسانی به دست میآید: 99.99 درصد «واقعیت» اساساً هیچگاه مورد اشاره قرار نمیگیرند و از کمبود سوادی رسانهای مخاطبان سوء استفاده میشود.
اگر بیطرفی یا انصاف در تهیۀ گزارشهای خبری را مساوی بگیریم با بیان همۀ واقعیتها و فقط واقعیتها(همۀ خبرهایی که برای انتشار مناسباند)، بیطرفی و انصاف توهمی بیش نخواهد بود. هر انسانی فقط درصد کوچکی از واقعیتها را میداند و بیان همۀ واقعیتها امری ناممکن است(حتی اگر شخص همۀ آنها را بداند). حتی بیان همۀ واقعیتهای مهم نیز امکانپذیر نیست؛ زیرا بر سر ملاکهای «اهمیت» اختلافنظر وجود دارد. بنابراین، همواره باید بپرسیم «در این مقاله به چه چیزهایی پرداخته نشده است؟»، «اگر واقعیتهای دیگری در این مقاله برجسته شده بودند، نظر من چه فرقی با الان میداشت؟»، «اگر این گزارش را کس دیگری نوشته بود(کسی که نظرگاهش با نظرگاه موجود در گزارش فعلی فرق میکرد) چه تغییری در گزارشش دیده میشد؟»
برای مثال، میزان اهمیتی که افراد برای واقعیتها قائل میشوند با میزان پیامدهایی که برای شخص خود دارد نسبت مستقیم دارد: آیا رویداد واقع شده بر تحقق خواستههای آنها تأثیر میگذارد، چه هزینهها یا زیانهایی برای آنها دارد، چه تأثیری بر درآمد آنها، وضعیت زندگیشان، اوقات فراغتشان، یا آسایششان دارد؟ تأثیر رویداد بر دیگران، به ویژه کسانی که از آنها دورند و در میدان دیدشان نیستند، مسئلهای است کاملاً جداگانه. بنابراین، رسانههای خبری جهان، دربارۀ اینکه چه چیزی را «مهم» جلوه دهند اختلاف زیادی دارند.
تمرکز رسانهها بر چیزهایی است که برای مخاطبانشان مهماند. به این ترتیب، حتی اگر مخاطبانشان باورهای نامعقولی داشته باشند(برای مثال، نفرت نامعقولی در آنها وجود داشته باشد)، باز هم چنان رفتار میکنند که گویی آن نفرت معقول است. از این رو، هنگامی که بردهداری در امریکا پذیرفته شده بود، رسانهها بردهداری را «طبیعی» جلوه میدادند. اما هنگامی که بخشی از مردم امریکا از این باور دست کشیدند رسانهها نیز در این زمینه به دو دسته تقسیم شدند(هر روزنامهای سعی کرد همان چیزی را که خوانندگانش باور داشتند درست جلوه دهد).
بررسی کنید و ببینید رسانههای خبری با چیزهایی که برای یک گروه اجتماعی «تکاندهنده»، «هیجانانگیز»، «نفرتانگیز»، یا «خوشایند» است چگونه برخورد میکنند. برای مثال، در بازیهای المپیک، رسانههای خبری هر کشوری توجه خود را بر رویدادهایی متمرکز میکنند که امکان موفقیت ورزشکارانشان در آنها بیشتر است. و وقتیکه یکی از ورزشکارانشان در مسابقهای مدال طلا میبرد، آن مسابقه را برای مخاطبان کشور خود چنان جلوه میدهند که گویی بسیار مهمتر از مسابقههایی است که کشورشان در آنها مدال نگرفته است.
«بیطرفی» آرمانی است که هیچکس به طور کامل به آن دست پیدا نمیکند؛ مستلزم تواضع فکری بالا(شناخت شخص از جهل گستردۀ خودش و انسانهای دیگر) است و با اعتراف آزادانۀ شخص به نظرگاه خودش آغاز میشود؛ و همچنین با اعترافش به اینکه در هنگام داوریهای مهم باید به منبعهای اطلاعاتی و عقیدتی رقیب نیز توجه کند.
هنگامی که میخواهیم تصویری از تاریخ یا از خبرها عرضه کنیم، هر چه گزارشها و روایتها را در بافتار تاریخی غنیتری قرار دهیم و دربارۀ آنها از نظرگاههای بیشتری اظهارنظر کنیم، به «بیطرفی» بیشتری دست پیدا میکنیم. برای مثال، برای آنکه جنگ میان انگلستان و مستعمرههایش در امریکای شمالی(۱۷۸۳-۱۷۷۶) را بفهمیم، باید دستکم از سه نظرگاه به رویدادها نگاه کنیم: حکومت انگلستان، رهبران مستعمرهها و مردم بومی.
برای آنکه به بیطرفی دست پیدا کنیم لازم است:
ما با استفاده به جا از سواد رسانهای اکتسابی خود این قابلیت را داریم که داوریهای بسیار مستقلتری انجام دهیم و بیشتر درک کنیم که کدام بخش از گزارش یا روایت معتبرتر یا کم اعتبارتر است. البته برای انجام این کارها باید منبعهای اطلاعاتی متعددی کشف کنیم و راهی بیابیم تا مشخص کنیم که آن منابع چه هنگام بیشترین اعتبار را دارند؛ وگرنه کار دشوار میشود.
برگرفته از کتاب How to Detect Media Bias and Propaganda in National and World News