Mon_Gi
Mon_Gi
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

مستاجر - رولان توپور

× چالش کتابخوانی طاقچه، خرداد ۱۴۰۲ ×

کتاب مستأجر با عنوان اصلی Le Locataire نام رمانی طنز، سورئال، سیاه و گاها ترسناک و وهم آلود از نویسنده فرانسوی، رولان توپور می‌باشد. کتاب درباره مرد جوانی به نام «ترلکوفسکی» است که به دنبال آپارتمان جدیدی برای سکونت می‌گردد ولی پس از یافتن خانه مناسب و هنگامی که فقط کمی از سکونتش در آپارتمان می‌گذرد، متوجه اتفاقاتی مشکوک و رفتارهای عجیب و غریب از سوی همسایگانش می‌شود تا این که فکر می‌کند همسایگان قصد دسیسه چینی برای او را دارند.
روند داستان پس از ملاقات ترلکوفسکی با سیمون شول،  مستاجر قبلی همان آپارتمان به صورت زیرپوستی و لایه ای روند متفاوتی به خود می‌گیرد و تمام تکامل یا در واژه مناسب تر مسخ ترلکوفسکی که به خوبی توسط نویسنده پابه ریزی شده انجام می‌گیرد.

داستان به صورت کلی درباره فروپاشی روانی شخصیت «ترلکوفسکی» حرف می‌زند و
می‌خواهد بگوید که انسان مدرن خودش را به خوبی نمی‌شناسد و آگاهی کمی نسبت به خود دارد و حتی ممکن است مثل «ترلکوفسکی» در تعیین جنسیتش نیز توانایی نداشته باشد.
در این داستان نویسنده به خوبی جامعه را در قالب آپارتمان و ارتباطات با سایر افراد جامعه را در حکم ارتباط با همسایگان ساکن آپارتمان آورده است. آپارتمان در این کتاب به قدری نقش تعیین کننده ای دارد که به عنوان یک شخصیت مجزا و کامل می‌توان آن را در نظر گرفت.

در یک سطح ، مستاجر داستان ارواح است ، داستانی در مورد تسخیر شدن و مسخ. در سطح دیگر ، این داستان، مطالعه ی روانشناختی انسان است.

فیلم مستأجر نیز در سال ۱۹۹۷ توسط رومن پولانسکی ساخته شد که خود پولانسکی نقش ترلکوفسکی را در این فیلم بازی می‌کرده، این تعبیر را در ذهن مخاطب به وجود می آورد  که این فیلم به نوعی خود زندگی‌ نامه‌ ای از این کارگردان است. نقش اول فیلم و رمان، همچون خود پولانسکی متولّد فرانسه بود اما اصلیتی لهستانی داشت. این قضیه به همراه گذشته‌ی پولانسکی -کشته‌شدن مادرش در اردوگاه آشوویتس، و به‌قتل‌رسیدن وحشیانه‌ ی همسر باردارش در خانه‌ شان- از عوامل ایجاد احساس بی‌ تعلّقی‌ و بی‌ هویتی‌ ای بود‌‌ که باعث حس نزدیک‌تر شدن کاراکتر به کارگردان می‌شود.


• تعدادی بریده از همین کتاب:

کسی که نگران پذیرفته‌شدن در میان جمع نباشد، تنهایی و انزوا چه بسا باعث شکوفاشدن استعدادهایش نیز بشود. به‌این دلیلِ ساده که احساس نمی‌کند در موقعیتی قرار گرفته که مجبور است از اعتقاداتش کوتاه آمده و سازش کند.

ما انسان‌های مدرن چنان پیله‌ای از روزمرگی به دور خودمان تنیده‌ایم که هرگونه امکان ارتباط با جهان را از دست داده‌ایم و برای برقراری مجدد این ارتباط و بیرون‌آمدن از این پیله نیاز به شوکه شدن داریم.

هر پاسخ و راه‌حلی که به آن قطعیت داده شود و بدتر از آن، صورت اجتماعی به‌خود بگیرد، به‌طور اجتناب‌ناپذیری صاحب تشکیلات می‌شود، جنبه‌های سیاسی و اقتصادی پیدا می‌کند و در درازمدت به شکل هولناک‌تر تمام آن چیزهایی بدل می‌شود که از ابتدا برای رفع‌شان به‌وجود آمده بود.

باید می‌گریخت. البته گفتنش ساده بود، اما به کجا؟ ترلکوفسکی به امید پیداکردن کسی که بتواند در این شرایط از او کمک بگیرد، با همان حال تب‌دار و شوریده‌اش تک‌تک چهره‌هایی را که می‌شناخت در ذهنش مجسم کرد. اما همهٔ آن‌ها به‌نظرش به‌طرز عجیبی سرد، بی‌اعتنا و ناپذیرا بودند. او هیچ دوستی نداشت. در دنیای به این بزرگی کسی نبود که کوچک‌ترین علاقه‌ای به او داشته باشد. اما نه، این حقیقت نداشت. بودند کسانی که به او علاقهٔ بسیاری داشتند، اما آن‌چه برایش می‌خواستند، جنون و مرگ او بود.


«مستأجر» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/56477

رومن پولانسکیرولان توپورچالش کتابخوانی طاقچهنوشتهپست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید