ویرگول
ورودثبت نام
Mona
Mona
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

داستانک ۲

درست همون طور که سهراب گفت

کنار تو تنها تر شده ام

همین حس رو داشتم. وقتی که برگشتم و بهت نگاه کردم فکر میکنم توی چشمات حس خسته بودن رو دیدم. بعد از اون فهمیدم که همه چیز شاید ظاهری بوده. راستشو بخوای منم خسته بودم از این که کنار تو نمیتونستم خودم باشم‌.

روز تولدم فکر میکردم با یه تماس خوشحالم میکنی چیز زیادی نمیخواستم نه کادویی نه جشنی..واقعا با یه تماس و شنیدن صدات خوشحال میشدم...

یه جورایی راحت شدم ولی چرا احساس غم میکنم؟ شاید حس تنهاییه. اما هر چی باشه از اون حس ظاهری بهتره.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید