آخیش بالاخره تونستم وارد اکانتم بشم... در دوران جنگ 12 روزه که اینترنت ها قطع شده بود به ذهنم رسید یه اکانت دیگه درست کنم اما اونم نشد وخوب شد که نشد چون دوست دارم همه چیزمو یک جا بذارم نه این که تقسیم کنم. شاید برای خیلی ها عجیب به نظر بیاد اما من بخاطر دو اسمه بودنم زندگیم رو هم به دو قسمت یا حتی قسمت های بیشتر تقسیم کرده بودم سال های سا هر وقت زندگی برام سخت میشد. برای فرار از اون همه غم با یک هویت جدید خودم رو به صحنه میاوردم تا مجبور نباشم با تمام گذشته ام و بارش و سنگینیش مواجه بشم. حالا شایدم نگاه کنی اونقدر سنگین نباشه ولی سخته بخوای پیچیدگی های زندگیت رو ببینی و بپذیری و با تمام غم هاش کنار بیای.
گاهی با خودم فکر میکنم که چرا اینقدر برام سخت بوده؟ و دلیلی که میارم اینه که مواجه شدن با غم میتونه خیلی سخت باشه. اما اگر اینو بپذیری که چیزایی که داریم تحکل میکنیم همیشه سخته ولی با این وجود باید ادامه داد و نترسید از این که غم گذشته بیاد و تا حدی تسخیرت کنه و بتونی با این وجود ادامه بدی و باز هم بنویسی و باز و باز بنویسی میبینی به مرور شدت اون احساسات کم و کمتر میشه. برای همین دلم میخواد اسم این اکانت رو عوض کنم به مسیر هانیگل با زندگی هانیگل یا یک چیز مشابه این و بدونم این دیگه همینه که هست. قراره از الان تا آخر عمرم اینجا بنویسم از احوالم از موقعیتم از چیزایی که تجربه اش میکنم و همه اینها و تنها چیزی که برام واقعا تو تمام اینها مهمه اینه که به نوشتن ادامه بدم. بنویسم و دنیام رو داستان سرایی کنم.
این روزا بیشتر به این موضوع داستان سرایی فکر میکنم باور دارم هر وقت با خودت صادق باشی احتمال این که کمتر مشکل بخوری بیشتره. صداقت یعنی چی؟ یعنی بپذیری که من ضعف هایی داشتم و دارم یک سری چیزها هست که بلد نیستم یک سری مهارت های اجتماعی هست که یاد نگرفتم و بدونی عیبی نداره. در مقابلش آدمهایی در زندگی من بودن که همیشه به چشم الگو بهشون نگاه میکردم. گاهی حس میکردم اشتباه کردم رهاشون کردم. گاهی حسرت میخورم که وقت بیشتری رو باهاشون نگذروندم. گاهی حسرت این که اگر در گذشته کاری رو متفاوت انجام میدادم آیا هنوز ارتباطمون بود؟ و چه طور میشد این ارتباط؟ گاهی حسرت ارتباطایی رو میخورم که به مرور از بین رفتن واقعا حسرت میخورم گاهی فکر میکنم چقدر خوب میشد اگر میتونستم کمی از این ارتباطات رو برگردونم گاهیم یک ارتباط رو سر میگیرم و میبینم طرف مقابل اونقدر مایل نبود و نیست که بیشتر در مورد من بدونه پس چه بهتر که تموم شد حداقل بار اون همه عذاب وجدان از رو دوش من برداشته میشه که من باید کاری میکردم تا این ارتباط بمونه و من کم کاری کردم. حس میکنم ارتباطات نقش مهمی در خوشبختی آدم داره. یک تحقیقی خونده بودم که در پایین مینویسم.
راز خوشبخت زیستن چیست؟ طولانیترین دوره مطالعه درباره خوشبختی بشر سه معیار اصلی برای داشتن زندگی همراه با موفقیت و رضایت را فاش کرده است و نهخیر، پول جزو این سه عامل نیست.
براساس مطالعه هشتاد ساله گروه مطالعه هاروارد درباره رشد بزرگسالان در دانشکده پزشکی هاروارد واقع در کمبریج ایالت ماساچوست، کتاب تازهای با عنوان زندگی خوب منتشر شده است. این مطالعه که حالا سرپرستی آن را پروفسور رابرت والدینگر و پروفسور مارک شولز برعهده دارند از سال ۱۹۳۸ آغاز شده است و پژوهشگران شروع به تحقیق در این مورد کردند که چه چیز به زندگی معنا میدهد.
واقعا چه چیزی میتونه معنا بده؟
تنهایی کشنده است
پروفسور والدینگر در سخنرانی تد خود گفت روابط اجتماعی برای سلامت مفید است و هشدار داد تنهایی میتواند کشنده باشد. بر اساس یافتههای این مطالعه هاروارد، مردانی که گفتهاند با خانواده، دوستان یا همگروهان خود صمیمیترند، معمولا خوشبختتر و سالمتر از همتایان خود بودند که کمتر اجتماعیاند. طول عمر آنها نیز معمولا بیشتر بود.در مقایسه، کسانی که گفتند تنهاترند، احساس شادی کمتری داشتند و همچنین، وضعیت سلامت روانی و جسمانیشان بدتر بود.
یادمه در دوران نوجوانیم و ابتدای جوانی بسیار آدم تنهایی بودم. نه تنها من بلکه خانوادم هم همینطور. بودن در یک محیطی که از نظر فرهنگی همسو باشما نیست و افراد دوست ندارند با دیگران ارتباط برقرار کنند باعث ایجاد یک حس غربت بدی میشه. من این غربت رو از بچگی حس کردم و همیشه همراهم بود و باعث تله ای در زندگی من شد به نام تله تعلق نداشتن. ناخودآگاه در هر جا دنبال نشانه هایی بودم از افرادی که من رو فراموش کردند موضوعات یا موقعیت هایی که من شاملشن نبودم و همیشه بابت این حسرت میخورم. از طرفی در نوجوانی که سنی هست که شروع میکنیم به یاد گرفتن چه طور تعریف کردن خودمون کسی رو نداشتم که بتونم باهاش حرف بزنم و خودم و کسی که هستم رو باز تولید کنم یا حتی با کلمات بیان کنم پس رفته رفته از خود واقعیم فاصله گرفتم بیشتر و بیشتر و بیشتر. حالا با این تفاسیر میتونم درک کنم چرا اینقدر از خودم فراری بودم. و اسم های متفاوت و هویت های جدید مثل یک جاسوس به خودم نگاه میکردم. وقتی از گذشته ات خاطره ی قشنگی نداشته باشی این اتفاق میوفته. اما میتونم این رو با آرامش و لذت بگم کخ با وجود تنها بودن و در غربت بودنم که اوقات زیادی داشتم که به تنهایی بگذرونمشوم شروع کردم به یادگیری زبان انگلیسی و یک وبلاگ زدم تا کارتون مورد علاقم رو تبلیغ کنم . کلی کد نویسی یاد گرفتم و میتونستم یک سایت رو خودم بالا بیارم و از نظر بصری زیباش کنم و واقعا هم تمام این مدت با عشق کار میکردم و غرق در کاری که بودم میشدم و واقعا برام دلنشین بود. و تمام چیزهایی که بعدش باعثش شد هم بسیار دلنشین بودن. بابتش به خودم افتخار میکنم واقعا.
الان رفتم دنبال وبلاگم دیدم کلا از دسترس خارج شده و از بین رفته! بله ! یه روزی اطلاعات اینجام میره و یک روزی ماهم میریم. چه عیبی داره پس خود واقعیم باشم تا وقتی که فرصتش هست و خودمو بیان کنم. البته که من باور دارم هرچیزی در هر سطحی نباید بیان بشه و بسته به نزدیکی و دوری آدما باید بهشون اطلاعات داده بشه پس قاعدتا برای بعضی ها در فضای مجازی چیزهایی رو میگم که برای خیلی ها نمیگم و خوبه که اینو بدونیم.
کیفیت در برابر کمیت
طبق توضیح پروفسور والدینگر تنهایی زیانبار است، اما در محاصره دیگران بودن هم لزوما به خودی خود مفید نیست، بلکه برای پیشبینی سلامت جسم و روان خود در گذر زندگی باید به قدرت رابطه با دیگران نگریست.
او در برنامه تد تاک گفت: «میدانیم ممکن است در جمع هم تنها باشیم و علیرغم ازدواجکردن، تنها باشیم.»
در واقع زندگی زناشویی پرتنش میتواند به اندازه تنهایی ناخوشایند باشد و گاهی از طلاقگرفتن بدتر است. در همین حال، او گفت: «زندگی درمیان روابط گرم و مطلوب [از آدم]حفاظت میکند.»
صرف وارد شدن به رابطه اهمیتی ندارد. طبق یافتههای مطالعه هاروارد، زوجهای متاهلی که گفتند مدام دعوا میکنند و دلبستگی کمی به هم دارند- طبق تعریف محققان درگیر «ازدواج پرتعارض»اند- در واقع در قیاس با کسانی که اصلا ازدواج نمیکنند، شادی کمتری دارند.
با این حرف کاملا موافقم چون در زندگی شخصیم تجربه اش کردم. باز کردن موضوع کمکی به درک بیشترش نمیکنه بستگی داره به این که آیا تجربه اش کرده باشید یا نه اما در این زمونه میتونم بگم داشتن ارتباطاتی خوب و تاثیرگذار و گرم که حس امنیت بیشتری بهت میده و حس پذیرفته شدن بهت میده واقعا نعمته. نعمت پذیرش هرکس همونجور که سهت دقیقا همونجور که هست و مطمئنم به مرور زمان این خودش رو نشون میده.
رابطه قوی برای جسم و روان مطلوب است
کسانی که احساس میکنند در مواجهه با ناملایمات میتوانند به فرد دیگری تکیه کنند حافظه قویتری دارند، اما آنهایی که رابطه قوی ندارند زودتر به سراشیبی افول میافتند.
البته والدینگر تاکید کرد رابطه خوب بینقص نیست و گفت بسیاری از زوجهای مورد بررسی بحث و جدل میکنند، اما در نهایت میدانستند که در دوران ناملایمات باید کسی را برای اتکا کردن داشته باشند.
او در پایان به شنوندگان گفت حفظ رابطه خوب کار دشواری است و راه حلی سریع برای رسیدن به سلامت و شادی نیست، اما تاکید کرد این مطالعه بارها مزیتهای استقامت و ثبات را اثبات کرده است.
کارهای ساده مثل وقتگذراندن بیشتر با دیگران و حفظ روابط ماندگار میتواند سلامت فرد را تقویت کند و به زندگانی شاد و طولانی منجر شود.
گاهی با خودم فکر میکنم کسی رو که نمیشه عوض کرد و باید پذیرفت و چه خوب میشه که ما پذیرای زندگی با اطرافیانمون باشیم. و چه خوبه که بشنویم بیشتر از گفتن و چه خوبه که یاد بگیریم بیشتر از بیان کردن.
خلاصه که این روزا کمی سرم خلوت بود نشستم برای خودم از روزهام بنویسم و این داستان ک دیگه نمیخوام خودمو چند تیکه کنم حداقل بیام و بیان کنم من هم اینم هم اونم هم اون یکیم همه اینها هستم حداقل یک نفر باشه که بدونه حداقل درون زندگی شخصیم بیانش کنم بیارم تو اتاقم تو خونم تو زندگیم نشونش بدم. همیناهم باشه کافیه از دید من و بسیار بسیار دوست داشتنی...