تولدم نزدیکه! ربع قرن رو سپری کردم. گاهی سر کار دیگران که سنم رو میپرسن بهم میگن خیلی کوچیکی! ولی شکر خدا با همین سن کم به جاهای خوبی رسیدم. مسیر زندگیم بی توقف پیش رفت. درس خوندم دانشگاه رفتم. فارغ التحصیل شدم حالا طرح میگذرونم و تا چشممو ببندم و باز کنم زندگی به نقطه ای میرسه که تماما ابهامه! عجیبه نه تا الان همه چیز مشخص بود ، اما حسی بهم میگه هر چی بزرگتر میشم علاوه بر حس خودساختگی که پیدا میکنم و جدا شدن بیشتر عقایدم از خانواده ، بیشتر و بیشتر زندگی مبهم میشه و انگار دنیای بزرگسالی پر از ابهامه ، انگار طبیعت زندگی مستقل و رو پای خود وایسادن تا حد زیادی ابهامه. ابهام از این که تصمیماتت مجهولن و نتیجه اشون نا مشخص ، خیلی قسمت ها قراره ریسک داشته باشه و تو باید این ریسک رو بپذیری. و شکست عمریست طبیعی و باید از شکست هات درس بگیری. اره این سالی که گذشت خیلی نقش های زندگی من عوض شد از دانشجو به کارمند تبدیل شدم با آدم ها و موقعیت هایی اشنا شدم که در حالت عادی هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم بهشون برسم کارهایی رو به ثمر رسوندم که اول شک داشتم بتونم. قشنگیش این بود که کم کم لود فشار رو رو خودم بیشتر کردمو کم کم مهارتم در کار بیشتر و بیشتر شد و این خیلی خوبه. واقعا بابتش راضیم. سبک خودم رو در فشار اوردن پیدا کردم سبک من آروم و یواشه قرار نیست همه چی با سرعت و دقت پیش بره قرار نیست بدویی به سمت چیزی و بیش از حد به خودت فشار بیاری فشارهای معقول ولی مستمر کافیه همین!
این سال جدید خودم رو بیشتر و بیشتر دوست داشتم. این سال جدید سالی پر از شادی بود. این سال جدید بینهایت سفر رفتم سفرهایی که تو ذهنم غیر ممکن میزد اما ممکن شده بودند. این سال جدید پر بود از انواع و اقسام اتفاق های خوب و دوست داشتنی ومن بابتش بسیار خوشحالم بسیار. آدم های جدید وارد زندگیم شدند و به این نتیجه رسیدم چقدر زندگی میتونه رو های مختلف داشته باشه یاد گرفتم دوستی های حتی نزدیک بازم عیب و ایراد خودشون رو دارن و هیچ ادم ایده الی وجود نداره. یاد گرفتم ارتباطات مثل تیغ دو لبه ان خیلی باید مراقب باشی تا چه حد نزدیک دیگران میشی میتونه از دور دیگران خیلی جذاب باشن ولی وقتی نزدیک میشی عیب هاشون بیشتر آزارت بده. یاد گرفتم با تمام سختی ها و مشکلات ارتباطات نگهشون دارم چون آدمی به ارتباط زنده است اما یادم نره این ارتباطات اونقدراهم قابل اتکا نیستن در نهایت تنها کسی که داری خودتی و بس.یاد گرفتم بیشتر و بیشتر با خودم خلوت کنم. خودمو علایقم رو بشناسم چه طور حال خودم رو خوب کنم. بابتش واقعا سپاسگزارم. یاد گرفتم چه طور بتونم تو شرایط سخت خودم رو آروم کنم و چی کار کنم که زندگی بهتر بگذره. یاد گرفتم نذارم روزام سخت بگذرن و نذارم رفتار و افکار دیگران منو آزار بده. یاد گرفتم شاد باشم و قدردان اتفاقات اطرافم. یاد گرفتم روابط سمی رو تشخیص بدم و ازشون دوری کنم. یاد گرفتم بپذیرم آدما اخلاق های خاص خودشون رو دارن و باید با این اخلاق ها کنار اومد وگرنه زندگی خیلی سخت میشه. یاد گرفتم روزها و لحظه هام رو با تفکر مثبت پیش ببرم به خودم بگم اقا امروز خوب هارو ببین عشق هارو ببین. وقتی ذهنت رو پیدا کردن لحظات خوب باشه کمتر یاد خاطرات بد میوفتی.
خدایا شکرت! بابت همه ی این تجربه ها واقعا دلنشین بود. بریم ببینیم با بقیه این قرن چه میکنیم!