هادی
هادی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

انسان/اسب، پنجاه/پنجاه

روایت از نقطه ی میانی آغاز می شود.جایی که دو نفر آمده اند که به مکان قدیمی ای سر بزنند.مکانی که روزی در آن شکنجه می شدند و آنها تنها کسانی هستند که از آن رهایی پیدا کرده اند.اما جلوتر در روایت متوجه میشویم که آن ها از آنجا رهایی پیدا نکرده اند و معتقدند تا همیشه آنجا مانده اند،در همان تاریکی های شکنجه گاه.اما جنس این شکنجه گاه با دیگر شکنجه ها فرق می کند.کارگردان این شکنجه گاه،از آنها میخواهد که برایش بازی کنند.بازی کنند و بازی کنند و ما شاهد سرکشی گاهگاهی و درگیری آنها با یکدیگر هستیم.اما داستان تئاتری که بازی می شود هم پر پیچ و خم است.داستان پادشاه جدیدی که بر منطقه ای حکم فرما شده و آدم ها را بر اساس شکل سرشان دسته بندی می کند و حالا همین قانون جدید باعث شده که اربابی زندانی و محکوم به اعدام شود و خواهرش مجبور به خوابیدن با رییس زندان برای رهایی اش بشود اما این اتفاق هم رخ نمی دهد چون خواهرش به ازای پول،دختر شاکی را به همخوابگی با رییس زندان وادار می کند و بعدتر هم همان برده ای که شکایت کرده است اعدام می شود.داستان به خودی خود کنش دراماتیک زیادی همراه دارد اما اضافه شدن موزه و المان های آن و یادآوری شکنجه کردن آدم ها ابعاد تازه ای از ارتباط بین رویدادها ایجاد می کند.

تمام

تئاترهنرسرگرمیدرامشهرزاد
قصه طولانیه..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید