هادی
هادی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

یادداشتِ بی فکر برای بچه های کنکوری

سلام.

این یادداشت رو بدون قصد قبلی دارم می نویسم چون شاید از این جایی که الان هفت عصر هستم خیلی راضی نیستم اما خب ناراحت هم نیستم.این حرف هارو احتمالا شنیدید و صرفا یک تجربه ی بی اهمیتِ غیرقابلِ انتقاله.جواب کنکورِ سراسری یه چند هفته ی دیگه میاد و خب بچه ها میفتن دنبالِ انتخاب رشته و این داستانا.من حدودا 6 ساله که درگیر دانشگاه و پزشکی! هستم.نه البته خیلی درگیر چون کرونا تو دوران بیمارستان ما باعث شده که ما تقریبا مثل توریست ها بگردیم و کار خاصی نکنیم اما به هر حال توی این سیستم هستم.حرف هایی از این مدل که این رشته برای فلان تیپ آدما خوبه یا بده رو فک کنم زیاد گفتند و منم چون اصلا تیپ های شخصیت رو خیلی نمیشناسم نمیتونم تشخیصی بدم که خوبه یا بد.حتی نمیشه به کسی گفت که مثلا نیا پزشکی یا دندون پزشکی یا هر رشته ای که به هر حال به نظر آینده ای داره.چیزی که هست اینه که تو شرایط اقتصادی جدیدی که توش هستیم هممون یه جوری درگیر یه استثمار نامرئی شدیم.یعنی مثلا تو میدونی که ممکنه بری یه جایی یه کاری بکنی و اصلا پولشم بهت ندن یا خیلی وقت دیرتر بدن ولی راهی نداری جز اون.همین باعث اعمال قدرتی میشه که مثلا اینهمه کارگرای کارخونه ها ماه ها بدون حقوق دارند کار می کنند و نمی تونند از اونجا بیان بیرون و خب بالادستی ها هم براشون مهم نیست.این حرف رو همه میدونیم.توی دانشگاه و حالا شهری که من هستم،من افسردگی و خستگی شدیدی رو بین تقریبا همه ی بچه ها می بینم.هر کدوم حالا به یه دلیلی.بعضی ها به خاطر بی پولیِ این رشته تا یه مدت زیادی،بعضی ها به خاطر برخورد هر روزه با مریض و محیط بیمارستان،بعضی ها تکراری شدن و هزارتا دلیل دیگه.چیزی که من خودم برام یکم فرق داره مواجه هر روزه با مرگ،اضطراب و خشونته.ببینید شما از یه جایی به بعد هر روز توی بیمارستان هستید.بیمارستان یه جورایی مضطرب ترین و عصبانی ترین جایِ هر شهریه.مواجه با مرگ درد چه برای خود مریض چه برای اطرافیان ترسناک ترین چیزای این دنیاست و خب شما در اوج جوونی و شور و حال باید هر روز زیر مهتابی های تکراری بیمارستان پله هارو بالا و پایین کنید و کارهای در واقع بی ارزشی بکنید که هیچ کمکی به رشد خودتون و حتی کس دیگه ای نمیتونه بکنه.وقتی ما به هر دلیلی با این فشار زیاد وارد دانشگاه و بیمارستان میشیم در واقع ترک بیمارستان اینقدر سخته-مثل ترک همون کارخونه ها-که با هر شرایطی و هر کاری رو انجام میدی تا باقی بمونی.این شرایطِ افسردگی و بعدترش تنفر از خود باعث یه ضعف وحشتناک تو ادامه ی داستان میشه.تو این رشته ها کاری که باید بکنی نجات دادن جون آدماست.تو وقتی خودت به این شدت دچار افسردگی و خستگی میشی،دیگه ناخودآگاه از کانسپت زندگی حتی برای خودت هم دلزده میشی و خب کسی که از یه همچین چیز بزرگی حتی برای خودشم دلسرد شده،چه جوری میخواد جون بقیه رو نجات بده؟

این داستان برای خیلی ها پیش میاد،برای بعضی هام نه.بعضی هام اینقدر عاشقن که خوب جلو میرن تو هر شرایطی.اینا از اون چیزاس که منم همیشه می گفتم نه بابا برای من نمیشه و این چیزا ولی خب شد.بچه ها دوباره میان از بهمن دانشگاه و تو این سیستم خسته میشن و میرن.تقصیر هیچ کدوم ما نیست فک کنم.تقصیر یه جاهایی بالاتره که ول نمی کنند این کشور رو.اما به هرحال مراقب سلامت روح و روان خودتون باشید.اگر واقعا زودتر به پول می خواید برسید و فقط پولش مهمه برید یه رشته ای که زودتر شر دانشگاه براتون کنده بشه.دانشگاه علوم پزشکی با اون دنیای دانشگاهی که همه جا فکر می کنند فرق داره.مواجه ی هر روزه با بیمارستان و مرگ،برای خیلی آدما خسته کننده و عجیبه ولی واقعیت همین شکلیه.طولانی شد.تموم.

قصه طولانیه..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید