امروز نسبتا خوب شروع شد. با این که شنبه است اما حس و حال روزهای جمعه را دارد. هوا کمی سردتر شده اما نه آنقدر که آزاردهنده باشد. باز هم مثل ماههای قبل صبح را با دیدن لایوهای شاهین کلانتری شروع کردم. و اصلا بهانهی نوشتن این یادداشت هم تمرین "باهمنویسی" لایو شاهین کلانتری محسوب میشود. این لایوی که امروز نگاه کردم را مدتها پیش ذخیره کرده بودم. شاهین این بار دربارهی خواندن کتابهای تازه حرف زد. گفت نباید فقط به خواندن کتابهای معروف بسنده کنیم و اگر همان کتابهایی را بخوانیم که دیگران میخوانند، حرف تازهای برای گفتن نخواهیم داشت. با شنیدن این حرف ناخودآگاه به یاد کتابهای یشمی رنگ کتابخانهی فجر ماهدشت کرج افتادم. کتابهایی غالبا ناشناخته که معمولا جرئت نمیکردم بردارمشان. اما الان که بهتر فکر میکنم میبینم کشف آنها چهقدر میتواند لذتبخش باشد. مخصوصا به این خاطر که اکثراً چاپ اواخر دههی هفتاد هستند و سالها از انتشارشان میگذرد. تصمیم گرفتم امروز چندتا از این کتابهای ناشناخته را از کتابخانه امانت بگیرم. فکر میکنم حتی اگر چندان هم خواندنی نباشند، حس و حال خاص و عجیبی به همراهشان دارند و به امتحانش میارزد. تازه هر چه باشد یک تجربهی نو خواهد بود که زندگی یکنواخت و تکراری این روزهایم را رنگ و بوی تازهای میبخشد. پس پیش به سوی کشف کتابهای ناشناخته و کمتر خواندهشدهای که در گوشهای از این شهر مدتهاست منتظر خوانندهای مشتاق هستند.
۱۳ | آذر |۱۴٠٠