دمبل های پنج کیلوگرمی را زمین می گذارد. با همه ی داداشی ها خداحافظی می کند. به رختکن می رود و با اسپری گران قیمتش، که از سوپری سر کوچه خریده است، دوش می گیرد. بالاخره فرصت شده که محبوبش را بعد از یک روز دشوارِ زیر کولر مغازه، به پشتوانه پول زیادی که جیب زده است و برای یک آب معدنی خانواده و دو تا بستنی قیفی کفایت می کند، ملاقات کند و ذوق عشق دوران جوانیش را کند. او خود را یک مرد می پندارد.
زیباترین لباس هایش را از کمدش در آورده، به تن می کند. همان طور که مراقب است ناخن های مانیکور کرده اش لب پر نشود، صورتش را بزک می کند و می رود که ساعت پنج نشده مقابل باشگاه بوی فرندش بایستد. دلش می خواهد اولین دختری که بوی فرندش به محض خروج از باشگاه می بیند، خودش باشد. آن وقت می آید او را در آغوش می کشد و آن هیکل دم کرده و سیکس پک دارش (که خودش دانه دانه پک هایش را شمرده) مطمئن ترین جای دنیا می شود.
این دختر نسل نوجوان و جوان ما شاید از سر دیده نشدن بلکه هم به قصد یافتن احترامی متقابل و آن پسر نسل نوجوان و جوان ما شاید به دلیل سرکوب های شدیدی که نثار احساس تامین گری او می شود، بلکه هم به سبب نیافتن محیطی امن برای بیان و اجرای نظراتش، با پیروی از کشش ذاتی جنس مخالف دم از استقلال و عشق می زنند. آن وقت شرایط فراهم است تا نیمچه تامین و محبتی که پسر می آورد و کمی عشوه و ناز و نیاز فریبنده که دختر خانم زحمتش را می کشد، ملاط ساخت رابطه ای پر از دام را مهیا کند.
اساسی ترین هدفی که منجر به این روابط عاطفی دنیای مدرن امروزی می شود، که خود ماهیت رابطه مخالفین و موافقین بسیاری دارد (و من نویسنده قصد اعلام موضع ندارم)، همین رفع بنیادی ترین نیاز های ذاتی ست. از طرفی هم نسل جوان ما با این چشم و گوش بازی که پیدا کرده و آثاری که نویسنده ها و خواننده ها به نام عشق و با زمینه ی هوس وارد افکارشان کرده اند، تاییدی از به اصطلاح روشنفکران و بیداران جامعه اش می گیرد و چرا باید به این اندیشه کند که در یک رابطه چه اتفاقی می افتد؟
در نهایت اگر این دختر و پسر جوان از آن عده کثیری باشند که موفق به ساخت یک رابطه نشوند، می روند پست و استوری می گذارند که خسته و نالانند و عشق آن ها را پیر کرده است و مسیر زندگیشان می پیچد به سمت و سویی که حال و آینده شان را تباه کنند. پس سعی می کنند که مدام بگویند ((اگه دو نفر از هم جدا میشن دلیل نداره که آدمهای بدی بودند، شاید آدمهای خوبی بودند که برای هم ساخته نشدند.)) و یا بعد از مدتی که آدرنالین و سروتونین بدنشان کمتر شد، بیشتر به طرفشان و رفتارش فکر کنند و بنشینند بگویند ((زمان معلوم میکنه که کی از دست داده و که نجات پیدا کرده.))
کلام اصلی من هم با همین جنس عشاق ناکام است. بیاییم به این دید بیندیشیم که رابطه یک مهارت می خواهد، یک بلدی میخواهد و نگه داشتن شرایط یک رابطه در بهترین حالتش و مدیریت همه ی تنش ها و بحران های زندگی، این بار برای دست کم دو نفر، همین طور کشکی و جذاب نیست. آن وقت همین که شندرغازی در جیبمان ریختند و هالتر خالی را به دست گرفتیم، یا همین که اجازه دادند زیر ابروهایمان را برداریم و موهایمان را مِش کنیم، آمادگی کافی شروع یک رابطه و پذیرش مسئولیت را نداریم. در این صورت، ضمن اتمام یک رابطه بهتر می اندیشیم که کدام یک از ما، کسی را که برتریش باعث بروز آدم بهتری در وجودمان میشود، دور می اندازیم؟ پس این وسط یک نفری به اشتباه انتخابش پی برده است. می آید رابطه را تمام میکند. مگر شروع یک رابطه الکی الکی بود که پایانش باشد؟ وقتی شروع کردند، تمام نمی شود؛ تمام می کنند. بعد او که تمام کرده است، می رود پی زندگیاش و با همه درد و غمی که از این دلتنگی و دوری دارد، با همه حال ناخوشش، تحمل می کند و این پایان را یک نجات تلقی می کند. طرف دیگر ماجرا هم هنوز در انتظار زمان است که بیاید و ثابت کند که هر کسی او را ندارد، از دست داده است.
این نسل جوان و نوجوان نیاز دارد بداند و یاد بگیرد که این رابطه های خالی از مهارت محفل خوبی برای ارضای نیاز های اساسی و سرکوب شده اش نیستند. ما (نسل جوان و نوجوان) باید یاد بگیریم که گزینش ماهرانه کنیم و رفتار ماهرانه بروز دهیم تا اگر رابطه ای تشکیل دادیم، پیشرفت هایی فراتر از نیازهای اساسی داشته باشیم، مسئله ها را حل کنیم و آدم های بهتری شویم. تا آن رابطه مان رابطه ای نشود که وسطش بگوییم ((ای بابا! اونی که می خواستم نبود!)) به انتها نرسیم و اگر هم به انتها رسیدیم، به تله ی قربانی تن ندهیم و جای همه چیز و همه کس، اول خودمان را مسئول بدانیم؛ اگر آدم خوب رابطه بودیم که دریابیم از کجا شکست خورده ایم و تکرار اشتباه نکنیم. اگر هم کسی بودیم که دور انداخته شدیم، راه های پیشرفت را بشناسیم و از چیزی که هستیم جلوتر رویم. آن بیرون کسی دلش به حال ما و رابطه های ما نمی سوزد، حالا برویم هی بایوی سنگین و استوری دپ بگذاریم که ثابت کنیم ما را از دست داده اند. اگر از دست داده بودند که مدام ثابتش نمی کردیم =)))