انتفاضه کلمات | محمدحسین ایزی
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

من تازه شب‌ها بیدار می‌شوم

من تازه شب ها بیدار می شوم. دقیقا راس ساعت صفر. و به خودم که می آیم روی بهار خواب خانه ایستاده ام زیر آسمانِ فرو رفته در سیاهی و هندزفری توی گوشم و تنها چیزی که صدایش را نمی شنوم آهنگ است.

ساعت صفر بعضی صداها برای من زنده می شوند. صدای شکست ها. ناامیدی ها. امیدهای آینده. و البته که صدای شکست های آینده. و بعد گوشم سوت می کشد...

من تازه شب ها بیدار می شوم دقیقا زمانی که سرم درد گرفته. تقصیر نادر ابراهیمی بود. گفت باید سرت درد بگیرد تا سر عقل بیایی. من بعضی وقت ها یعنی خیلی وقت ها سرم درد نمی گیرد مثل خیلی ها، مثل شما. مثل همسایه مان که فکر کنم یک سال پیش مُرد. و نوه اش که چند ماه پیش. و آن همسایه دورترمان که سر کفتر زندگی اش را باخت... و از نفر بعدی ای که شاید خودم باشم یا... چه فرقی می کند.

ما با مردن بقیه بارها می میریم با مردن خودمان یک بار.

خیلی وقت ها باید به طور دستی، سرم را درد بیاورم. نمی دانم حکمتش چیست ولی فعلا به این رسیده ام آدم هایی که سردرد دارند زنده اند و آدم های بی خیالِ بی درد اصلا زنده که چه عرض کنم، جنازه هم نباید گفت بهشان. مرده شرف دارد به این ها. بر مرده نماز می خوانند بر این ها چه؟! بدبخت این ها، خودم را می گویم ها به شما برنخورد خدای ناکرده زبانم لال... این ها، یعنی خودم، بر زنده ها نماز می خوانیم. قبله مان صورت فلانی ست یا قلب فلانی یا صدای فلانی.

خوش به حال همین بچه های یمن که کلا سرشان درد می کند. صبح پا می شوند برای سرحال شدن نیزه شلیک می کنند و یک کوسه آمریکایی شکار می کنند که قرار بوده مردم غزه را یک لقمه کند، بعد می روند یک چرت دم صبحی می زنند.

خوش به حال موسی صدر که مثل خیلی طلبه ها ننشست توی حجره های قم و رفت همان جا که سرش برای آنجا درد می کرد.

خوش به حال چمران که خدا را نه در فیزیک پلاسمای دانشگاه برکلی کالیفرنیا که روی تپه های لبنان و دل های شکسته لبنانی ها یافت.

خوش به حال احمد متوسلیان که سر خودش و ما را به درد آورد و آخر نفهمیدیم شهید شده است یا هنوز زنده است و دارد مقاومت می کند توی لابد یک سیاه چاله یا چه می دانم زیر شکنجه های موساد و شاباک و سیا و سرشان را به درد انداخته.

خوش به حال یحیی سنوار که حتی با آن سکانسش بهترین نقش مردان حماس را از آن خود کرد و اعصاب این دار و دسته شیطان اکبر و اوسط و اصغر را بهم ریخت.

من تازه شب ها یک طوری ام می شود. یعنی بی خوابی می زند به کله ام. کلا دنیا یک طوری می شود. ستاره ها می چرخند. ماه عمودی می رود تا نمی دانم جایی فراتر از لایه اوزون کهکشان ها. خورشید این قدر دور سیارات می چرخد که بهم می خورند و می روند پی کارشان. یک لحظه اصلا نمی فهمم این چیزی که درون همه ما آدم هاست چیست.

اصلا چرا من بی دلیل به جای این که توی دانشگاه عاشق یک دختر شوم نمک گیر این بچه های حماس می شوم که اصلا صورت‌هاشان از پشت آن ماسک‌ها دیده نمی شود. اصلا حکمت این ها چیست؟ من نمی دانم. سرم درد می کند. ولم کنید مرا.

7 بهمن ماه 1403 بعدِ امتحان‌های به درد نخور دانشگاه که کله مان را درد آورده

محمدحسین ایزی | سبزوار

💫 @wal_asr

«عصر وقتی است که سایه‌ی هر چیز مانند خود آن چیز شود».
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید