راسل و اراده آزاد
در بحثی که چندی پیش پیرامون نسبت علم و متافیزیک در اندیشه برتراند راسل، فیلسوف علم نامبرادر انگلیسی، منتشر کرده بودم، به زمینههای اعراض وی از متافیزیک اشاره کردم. یکی از آن موارد، اراده آزاد بود که به اندازه خود بحث فراوان را میطلبد. در اینجا به پاسداشت این کلیپ کوتاه از دکتر افراز در این باره، آنرا بازنشر مینمایم.
بحث دیگر راسل، اراده آزاد است. او این موضوع را چنین طرح می کند که اگر عمل از اراده بر می خیزد و مجازات یا پاداش را لازم می آورد، خود اراده از چه علتی بوجود می آید؟ اگر بگوییم علتی نیست و اراده کردن اولین مرحله عمل است، راه سختی در استدلال در پیش داریم چون به برهان علیت باید پاسخگو باشیم. اگر هم بالفرض علتی را کشف کنیم باز باید بدنبال علتی دیگر باشیم. پیش بینی می شود راسل مانند مسئله ذهن و سوژه بحث را کامال در میدانی متمایز ببیند. اما راسل از میان آراء موجود اشاراتی تجربه گرایانه می کند که بیش از پیش ما را به نگاه او به علم از منظر متافیزیک نزدیک می کند و زمینه های دل کندنش از مسیحیت را دوباره آشکار می کند. راسل اعلام میدارد که آنچه از آن بعنوان میل یا وجدان بعنوان علتی بر اراده اولیه پیشنهاد میشود، هیچ یک امکان آزمون علمی ندارند و آنها شاید علل عمدتا فیزیولوژیک یا سوسیولوژیک دارند که قاعدتا نمی توانند اصالت علت اراده را تامین کنند و در حقیقت عمل انسانی را بشدت غیرعقلانی تصویر خواهند کرد. او ریشه این موضوع را به آراء دکارت نسبت می دهد. دکارت معتقد بود "جانوران ماشین خودکارند، اما هنوز در مورد انسان چنین می اندیشید که اراده می تواند علت حرکات بدنی باشد." اما خود دکارت که در تحول و پیشرفت فیزیک مکانیک و قواعد مکانیکی ماده نقش برجسته ای داشت، نتوانست بر این احتمال بیافزاید و نهایتا شاگردانش از ایده امکان تاثیر ذهن بر ماده دست کشیدند و نهایتا به دو سیستم موازی ذهن و جسم رسیدند که گویی باز برای رهایی از بند مسئله، تصادم و هم پوشانی دو مجموعه را انکار کردند.
در قرن 18 اندیشه های ماده گرایی بطور کامل جای اندیشه های دکارتی و امتداد جسم را گرفتند و انسان دربست در اختیار فیزیک قرار گرفت. وقتی ادامه این بحث را پی می گیریم می فهمیم که راسل از این نظر چه فرق هایی با اندیشه آزادی و اراده و روح هگل پیدا کرده. از منظری هوس، امیالی شیطانی است که اگر فرد آزادی لازم را داشته باشد و اراده ای برای غلبه بر آن، از کیان آزادی خود دفاع کرده. درواقع قوانین اخلاقی و حتی قوانین اجتماعی ضمانت ایستادگی آزادنه انسان در برابر امیال و هوس های گناه آلود انسان هستند. اما راسل همانطور که انتظار می رود، در نوع چنین اراده هایی و علتهایش تشکیک میکند. او حالا دانش فیزیولوژی که از هگل تا عصر او بسیار پیشرفت کرده را پیش چشم دارد و سعی دارد این اراده و شایده حتی وجدان را از بند آرمانگرایی برهاند و محسوس تر و مادی تر با آنها برخورد کند.《امروز در سنجش با گذشته درباره علل بروز امیال، آگاهی های بیشتری داریم. ریشه امیال گاهی نتیجه کار غده های درونی بدن، زمانی نتیجه آموزش و پرورش دوران کودکی، گاهی نتیجه خاطره های از یاد رفته، زمانی در میل به پذیرفته شدن از سوی دیگران و مانند اینهاست.》به این ترتیب او این نظر توماس هابز که "اراده آخرین تمایل در جریان سنجیدن اندیشه هاست" را هم بی دفاع می بیند و البته راسل اینجا هم زمینه نبرد را عادتا غیرقابل بحث ندانست و سعی کرد اقلا بحث را به قضاوت اصالت فیزیولوژی بکشاند ولی بنحوی سعی نکرد از متافیزیک ذهن، به علم فیزیولوژی پناه ببرد و در پایان گفت:《آن اندازه می دانیم که با اطمینان نسبی بگوییم که نه روح در علم جدید می تواند جایی در علم جدید برای خودش پیدا کند و نه جسم》
در نهایت هم در مورد مشابه شخص راسل معتقد است اگر جسم را مبنای تعریف شخص بدانیم ظاهرا با یک نفر روبروییم که در مواردی مثل اختلال چندشخصیتی و خواب مصنوعی، اشکالاتی دارد و همچنین اگر ذهن را مبنا قرار دهیم مشکل قانونی پیدا خواهیم کرد. زیرا اشخاص بسته به اوضاع ذهنی شان می توانند متفاوت باشند و مثلا اگر کسی که آدمی کشته را دستگیر کنیم، از نظر شخصیت ذهنی، کسی که دستگیر شده با کسی که آدم کشته متفاوت است. هم اینکه در اختلال دو شخصیتی، کدام ذهن، کدام ذهن را در می یابد و نهایتا ذهن، کدام آن دو است؟ این دو روش در این موارد با هم برخورد دارند و راسل گرچه باز هم ایراداتی را وارد می بیند، حافظه را راه حل مسئله می بیند و معتقد است《علاوه بر یادآوری خاطره ها سایر عامل هایی که کم یا بیش شبیه حافظه اند، در درون شخصیت قرار دارند.》و در پایان، میدان نبرد را جدا می کند《در وضع کنونی در روانشناسی و فیزیولوژی اعتقاد به فناناپذیری نمی تواند از پشتیبانی علم برخوردار شود و استدالل هایی که هم اکنون وجود دارند به نفع نابودی احتمالی شخصیت به هنگام مرگ هستند.》