دیروز به اینجا رسیدیم که کلی سوال در مورد چیزهایی که میتوانند برای ما انگیزه باشند وجود دارد که هر کدام از آنها میتواند به «خُکِچِ» منجر شود. حالا با توجه به این یا باید ما هم نسبی شویم و بپذیریم همه کارها بالاخره ممکن است از سمت و سوی کسی با «خُکِچِ» مواجه شود یا اینکه به دنبال معیار واقعی ارزشمندی باشیم تا لااقل هنگام مواجهه با سوال «خُکِچِ» بتوانیم به خوبی از پسش بربیاییم و کار را ادامه دهیم.
به نظر میرسد ارزش نهایی که هیچ جوره زیر سوال نمیرود یا اگر هم برود میشود به آنها پاسخی درخور و مناسب برای همه اشخاص و قابل پذیرش مطرح کرد، رشد کردن آدم باشد. ما کارها را انجام میدهیم تا رشد کنیم. پیشرفت کنیم. از جایی که هستیم بالاتر برویم. به جایی که هستیم بسنده نکرده باشیم و تلاشمان را به رخ کشیده باشیم که چقدر میتوانیم بالا و بالاتر برویم. دوست داریم نسخه بهتری از خودمان را پیدا کنیم و در همین مسیر است که به دنبال آگاهی و دانش میرویم، برایش برنامه ریزی میکنیم و انگیزه و امید داریم. این رشد کردن هم هیچ گاه تمامی ندارد و روز به روز باید برایش تلاش کنیم، وگرنه اصلا چه معنا داشت بزرگ شویم و رشد کنیم؟
ما کارها را انجام میدهیم تا رشد کنیم. یعنی اینکه اگر در نقطه الف ایستادهایم، به دو متر آنطرفتر یعنی نقطه ب برسیم و از امکانات آنجا استفاده کنیم. اما دقت کنید که امکانات نقطه ب هدف و ملاک ما نیست وگرنه دوباره با «خُکِچِ» مواجه میشویم بلکه همین حرکت ما از الف به سمت ب خود به خود خوب است و باعث میشود که ما به امکانات ب برسیم و حتی اگر امکاناتی هم در ب وجود نداشت بازهم این حرکت ما رو به ب خودش خوب بود. برای مثال زدن شاید بشود مثال تردمیل را زد: ما روی تردمیل راه نمیرویم تا به زیر دستگاههای مدیریتش برسیم یا هدفمان رد شدن از روی نوار و رسیدن به جلوی نوار غلتانش نیست! بلکه روی تردمیل راه میرویم تا عضلات خودمان ورزیده شود. برعکس زمانی که انسان رو به سمت قلهای در حال حرکت است و حالا دیر یا زود به آن قله میرسد، دقیقا حرکت به سمت یک قله و حتی رسیدن به بالای قله و دست تکان دادن برای آنهایی که پایین حتی تو را نمیبینند و گرفتن عکس یادگاری با تابلوی نشانگر ارتفاع، میتواند با سوال «خُکِچِ» مواجه شود ولی اساسا پرسیدن «خُکِچِ» از کسی که روی تردمیل راه میرود بیمعناست و پاسخی جز: خب راه نرم؟ مگه کار دیگهای از این دستگاه برمیاد؟ نخواهد داشت.
ما میخواهیم با انجام کارها پیشرفت کنیم و از جایی که هستیم بالاتر برویم. الزاما منظور از بالاتر هم بالاتر فیزیکی یا حتی ارتقای شغلی نیست. اینها هم بند یک قرارداد بین انسانهاست و اگر همین فردا همه توافق کنند که مدیران باید به حرف زیردستانشان گوش بدهند، همین اتفاق میافتد زیرا همه اینها محصول و دست ساخت خود بشر است. پیشرفت و بالاتر رفتن را باید درون خودمان پیدا کنیم. ما با وجدان خودمان درک میکنیم که دیروز چه حالی داشتیم و چقدر پیشرفت داشتیم و از جایی که بودیم چقدر به سمت بهتر حرکت کردیم. فرقی هم نمیکند که چه کار کردهایم ولی همین را میفهمیم که آیا واقعا رشد و پیشرفتی داشتهایم یا نه و درک این موضوع هم ربطی به دانستن و ندانستن یا قبول داشتن و نداشتن این حرفهای چند روزه ندارد. ما فرای از اینها جایی درون خودمان این را درک میکنیم که چقدر تلاش کردیم و اساسا چقدر دیگر میتوانیم بالا برویم. شاید به بقیه هم دروغ بگوییم و از کم بودن وقتمان و ایدههای درونمان هیچ چیزی نگوییم ولی بالاخره درون آدمی را جز خودش به خوبی نمیتواند بشناسد. همین بس است برای اینکه بدانیم امکان رشد برایمان وجود دارد و دقیقا همین امکان رشد است که ملاک ارزیابی ارزشمندی میشود و هرچقدر بیشتر رشد کرده باشیم کار ارزشمندتری انجام دادهایم.