به خاطر اتفاقی که از دیروز اصل زندگی همه ما را تحت الشعاع خودش قرار داده و صبح امروز به نتیجه رسید و بالاخره آخرش معلوم شد، میخواستم سعی کنم یک متن درست و حسابی بنویسم. همان صبح که بیدار شدم و خبرها را دنبال کردم متن طنز امروزم را نوشتم ولی فرصت برای نوشتن اینجا پیدا نکرده بودم برای همین میخواستم چیزی بنویسم که بماند.
دوبار تلاش کردم. یکبار وقتی صبح بعد از کلاسها از موسسه رفتم دفتر و پشت میزم نشستم و بار دیگر وقتی که در خانه از خواب بیدار شدم و ناهار خوردم. هر دو بار هرچه نوشته بودم را رها کردم هرچند نوشتههایم از ده بیست کلمه بیشتر نشده بود. آخرش فهمیدم مشکل از کجاست، مشکل از آنجاست که داشتم رسم خودم را برای نوشتن در اینجا فراموش میکردم و میخواستم حتما نوشتهای فاخر یا چیزی که بماند و بعدا هم وقتی میخوانم یا میخوانند به درد بخورد بنویسم در حالی که اینجا را فقط برای نوشتن و استفاده از کلمات گذاشته بودم. متن طنزم را صبح بر خلاف عادتی که انتخاب کردم در اینستاگرام هم گذاشتم و متنی که فردا هم در مورد این اتفاق مینویسم را در اینستاگرام خواهم گذاشت. همینقدر بدانید که این اتفاق دارد عادات نویسندگی من را هم عوض میکند.
خب دیروز عصر سر کلاس اصول روابط بین الملل بود که در خبرها خواندن بالگرد حامل رئیس جمهور گم شده است و احتمالا با فرود سخت مواجه شده. فرود سخت در ادبیات مسئولان جمهوری اسلامی همان سقوط بود. بیمها و امیدها واقعا به یک اندازه نبود و به قول یکی از کسانی که خیلی قبولش داریم این اتفاق فقط با یک معجزه جمع میشد چون هلیکوپتر هم هیچ سیگنال مکانیابی ارسال نمیکرد.
حدود ساعتهای نه شب اعلام کردند از سمت بالگرد تماس گرفته شده و احتمالا اتفاق خاصی نیافتاده و دارند جست و جو را ادامه میدهند. من حدود ساعت یازده و نیم شب دیگر نکشیدم و خوابیدم ولی بیداریام ساعت یک ربع به سه بازهم جوابگو نبود و مشخص بود جست و جوها نتیجهای نداده است. باز که ساعت ۴ بیدار شدم حدود ساعت ۵ مکانی را پیدا کردند که میتوانست محل بالگرد باشد و از ساعت ۶ و نیم مسجل بود و نوشته بودند که هیچ علائم حیاتی اطراف لاشه متلاشی شده دیده نمیشود و دیگر واقعا همه منتظر اعلام رسمی بودند. خب اطراف ساعت یک ربع به هشت صبح این مسئله به صورت رسمی اعلام شد که سید ابراهیم رئیسی به همراه وزیر امور خارجه حسین امیرعبداللهیان و امام جمعه تبریز آیت الله آل هاشم و استاندار آذربایجان شرقی که در یک هلیکوپتر بودند همه به شهادت رسیدهاند.
الان دارم با خودم دو دوتا چهارتا میکنم ببینم این نوشته کافیست یا نه؟ بیشتر میتوانم از خرمگسهای معرکه خبررسانی بگویم یا نه؟ میتوانم از شبکه خبر که مدام دنبالش کردم و استاندارد خبررسانیاش را با کانالهای خبری مقایسه میکردم تعریف کنم یا نه؟ میتوانم از پهپاد ترکیهای بنویسم یا نه؟ میتوانم از خود رئیسی و مشکلی که با او داشتم بنویسم یا نه؟ شاید بتوانم بنویسم ولی این را میدانم که مغزم برای نوشتن جواب نمیدهد.
راستی خلاصه کردن کار عمیق را هم شروع کردهام. بعد از مطالبی که در مورد «خُکِچِ» خواهم نوشت ان شاء الله آنها هم تمام شده باشند و آنها را هم برایتان بنویسم.