الان که یک ساعت و نیم از بیدار شدنم میگذرد و هنوز کتاب نخواندهام و معلوم هم نیست فرصت کنم و کتاب بخوانم، در حال رهایی از یک موج عمیق ناامیدی هستم. یعنی دارم ذهنم را آماده میکنم تا این موج را رد کنم.
گاهی وقتها آدم وقتی میبیند همه زورش را برای یک هدف و یک مقصد زده، نباید زور دیگری بزند. ممکن است همه یک حرفی بزنند ولی تو بدانی که آن حرف غلط است اما توانایی اثباتش را نداشته باشی یا حتی اثباتش نیز برای تو سخت نباشد ولی بقیه توانایی قبول از تو را نداشته باشند. اینطور مواقع باید کنار کشید و گذاشت تا ببینی آب تو را به چه سمتی میبرد.
موضوع ممکن است در جایی سخت شود که تو برنامههای دیگری در ادامه همین مسیر برای خودت ریختی و الان همه این برنامهها را در حال خراب شدن میبینی. اینجاست که ناامید میشوی و حتی به مسیر الانت شک میکنی ولی اگر توجه کنی که خدا را داری و جز خدا نداری و اوست که کارساز عالم و آدم بوده، آن موقع امید احیا میشود و به خودت میآیی میبینی هنوز در مسیری.
گاهی هم نیاز است واقعا اهداف عوض شود. هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست. هیچ وقت برای ماهی گرفتن حتی از آب گل آلود دیر نیست. هیچ وقت انسان برای هیچ کاری پیر نیست. اینها همه تلقینهایی هستند که به خودمان میکنیم چون حال کار کردن و تلاش را نداریم. وگرنه هیچ وقت دیر نیست برای اینکه کاری که بیست سال پیش ول کردیم را مجدد شروع کنیم. شاید به خاطر تحلیل نیروی بدنمان این کار الان از ما انرژی و زمان بیشتری صرف کند ولی چیزی که مهم است همین تلاش است. همین تلاش است که ارزش آفرینی میکند و همین تلاش است که معیار پاداش قرار میگیرد. وگرنه خیلی از نتایج را میشود با پول خرید و ایفا کرد: مثل آهنگری که شمشیری را با دست میسازد و ساخت ابزاری را با صرف زمان و انرژی زیاد به نتیجه میرساند و یک نفر پیدا میشود و شمشیر را از او میخرد. نتیجه برای هر دو یکسان است و هر دو شمشیر به دست آوردهاند ولی قطعا ارزش کار آن آهنگر به خاطر انرژی و زمانی که صرف کرده بیشتر است.
ممکن است سوال پیش بیاید که خب چه کرمی است! چرا برای ساختن شمشیر فرصت بگذاریم وقتی میتوانیم آن را بخریم؟ جواب این است که هر کسی نمیتواند شمشیر بسازد، اینجاست که کار ما ارزش پیدا میکند. ضمنا هر کسی شاید هزینه گزاف خرید یک شمشیر دست ساز را نداشته باشد، در این صورت هم ممکن است به خواسته و آرزویمان نرسیم و اساسا مگر توانایی خرید یک چیزی ارزش ذاتی دارد؟ خیلیها میتوانند خیلی چیزها را بخرند ولی این برای آنها ارزشی پدید آورده که نتواند از بین برود؟ با از بین رفتن همه خریدهایشان یا تمام شدن پولهایشان ارزششان از بین نمیرود و ممکن نیست به درجات پایینتری از ارزشمندی سقوط کنند؟ ولی آهنگری دارای ارزش ذاتی است که اگر با مهارت بالا و دقت همراه شود همیشه کاری ارزشمند خواهد بود.
خلاصه که هم میتوان در همان هدفی که فکر میکنیم در حال خراب کردن اوضاع روحی ماست و به خاطر بقیه پیش نمیرود یا امکان پیش نرفتن دارد ماند، یا اینکه هدف را هر وقتی عوض کرد و تمرکز را روی هدف جدید گذاشت.