محمدحسین صادقی
محمدحسین صادقی
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

هفت کلمه کمتر

همان نوشته دیروز را ادامه بدهم؟ خلاصه که در دنیای موازی و جایی در 15 کیلومتری قم، بعد از گذشت از یک صحرای خیلی خیلی سوزناک، بهشتی قرار دارد که دارای آبشاری با آبی سمی است. هر کس از آن آب خورده مرده و رد خور هم ندارد. نوعی ماده شیمیایی که در آن کوه وجود دارد و آب موقع گذشت از اعماق زمین و رسیدن به منشا آبشار از آن سرشار می‌شود باعث این مرگ خواهد شد. به نوعی آن آبشار زیبا با آن طبیعت بکرش که تنها دخالت انسانی در آن تراشیدن پله‌های سنگی در دل کوه برای رسیدن به منشا آبشار بوده زیبای خفناک به حساب می‌آید. اما اگر منشا آبشار را دنبال کنیم و به پیش برویم بازهم با صحرایی روبه رو خواهیم شد که ارتفاع آن خیلی بیشتر از صحرای سوزانی است که رد کرده‌ایم و البته دیری نمی‌پاید که باز با فضایی کوهستانی روبه رو می‌شویم و دره‌هایی که پر از درختان سبز هستند.

بر می‌گردیم به سمت قم. جایی میانه مسیر برگشت به شهر ماشینمان خراب می‌شود. باید برویم پایین. هیچ آبی در رادیاتور ماشین نیست و مشخص است که حواس پرتی باعث شده فقط رفت را در نظر بگیریم. رادیاتور را از آب پر می‌کنیم و استارت می‌زنیم ولی به نظر می‌رسد این کافی نیست. ماشینمان روشن نمی‌شود. هیچ کسی هم از آن‌جا رد نمی‌شود تا بتواند به ما کمک کند و اصلا برای هیچ کسی هم منطقی نیست که آنجا نگه دارد چون خطر ذوب شدن خودش هم می‌رود. تجهیزات مخابراتی نیز در این محدوده وجود ندارد زیرا دوام نمی‌آورد و تعمیرات آن‌ها نیز عملا به خاطر گرمای هوا ممکن نیست. شر شر عرق می‌ریزیم و مشخصا پوستمان در حال کباب شدن است ولی کاری از دستمان بر نمی‌آید.

خب چون نمی‌خواهم کلیشه شود همینجا تمامش می‌کنم. دارم به این فکر می‌کنم که در ادامه چه بنویسم. بیایید یک شبکه تو در توی زیرزمینی را تصور کنیم که در کل یک روستا کشیده شده است و به نوعی شهری زیر آن روستا به حساب می‌آید. مردم روستا خیلی سال قبل از این شبکه که بیست و گاهی سی متر زیر زمین بوده برای انبار مواد غذایی خود استفاده می‌کرده‌اند و از هر خانه‌ای به این شبکه بزرگ مواصلاتی راهی وجود داشته است. دسترسی به آن‌ها نیز از طریق چاه‌هایی در زیرزمین خانه‌ها بوده و پاخورهایی که در دل دیوار چاه‌ها درآمده‌اند. بعدها این انبارهای خانه‌ها به هم متصل شده‌اند تا فضای بیشتری را در اختیار مردم بگذارند و مردم نیز هر کدام حق و حقوق خود را در مورد این شبکه و فضایی که در اختیارشان قرار می‌داده می‌دانند. البته تک و توک خانه‌هایی هستند که هنوز به این شبکه متصل نشده‌اند یا اینکه کلا از این‌ انبارها نداشته‌اند. بعد از سالیانی این شبکه در جنگ ها نیز به کمک مردم روستا آمده و آن‌ها را در خود پناه داده است و بعدها نیز وقتی در حال بازسازی خانه‌های خود بوده‌اند راه‌های ورود به این شبکه‌ها را مسدود کرده‌اند. اما بودند خانه‌هایی که هنوز راه‌های دسترسی به این انبارها را نبسته‌اند یا لااقل طوری نبسته‌اند که غیر قابل استفاده باشند و خانه‌هایی هم هستند که این انبار‌ها را به محل فاضلاب تبدیل کرده‌اند. اما بازهم این شبکه در دل زیر این روستان قرار دارد و می‌توان از آن برای رفت و آمد مخفی استفاده کرد. این شبکه ارتباطی به روستان نیز محدود نمی‌شود و در دامنه کوه و زمین‌های زراعتی روستا نیز کشیده شده است و به نوعی عملکرد قنات را در آن‌جا داشته ولی الان تغییرات اقلیمی باعث شده است دیگر آبی وجود نداشته باشد. وجود این شبکه بهترین مکان برای فعالیت گروهی خوفناک و زیرزمینی است که اهداف مهم و بلندی در سر دارد. کارهای مهمی کرده و دشمنان بزرگی نیز دارد که باید از شر آن‌ها فرار کند. اما جالب اینجاست که اعضای این گروه از بچه‌ها تشکیل می‌شوند و هرکس که به سن خاصی برسد باید گروه را ترک کند.

داستانموقعیتنویسندگیانگیزهروستا
یک پدر دلسوز و یک همسر فداکار و یک طالب علوم دینی و چندین عنوان دیگر آشنا با اینتر در صفحه‌کلید و دوست‌دار کار حرفه‌ای با کلمات https://rahrahtanz.ir/auther/mohammadhossein-sadeghi/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید