امروز یه داستانی شد گفتم اینو بنویسم. شاید بعدها خوندم حالم خوب شد.
رفتم باشگاه صبحی. با غر. کلا صبح بیدار میشم دنیای غرم. نمی دونم تو رگ هام چه هورمونی میچرخه.
خلاصه رفتم یه نیمچه دعوا کردم با مسئول باشگاه سره هیچی.
وسط پخش آهنگ TRX یه ریمیکس پخش میشد یهویی وسطش این شعر خوند:
"دلم از راه پره....دلم از مردمِ شهر؛ دلم از هر کسی که جاتوُ می دونه، پره"
منم تو فکر اتفاقای بده اخیر بودم که نتیجه اش این بود که خیلی سرخورده شدم. با شنیدن این آهنگ تو خودم خون خونم میخورد...
یهویی یه خانم میانسال وسط ورزش زد زیر گریه، گرفت نشست... زل زده بود به یه نقطه تا چند دقیقه همین ماجرا بود. هیچکس نمی تونست آرومش کنه...
آخر باشگاه به مربی میگفت دلم میخواد بمیرم و راحت بشم. مربی بهش میگف که این دنیا ارزش نداره و هرموقع ناراحت شدی یه سر بزن به بیمارستان امید(مخصوص بیماران سرطانی)
من به توصیه پزشک میرم باشگاه واسه اینکه روحیه ام عوض شه... سره اتفاقات اخیر...
اما میبینم اونجا همه تو فکرن....
آدمی که فکرش درگیره تو باشگاه همینه، تو سفر همینه، کنار دوستاش همینه، سره کار همینه، تو تنهایی همینه.. فرقی نداره...
هرچقدر از بیرون خودمون درست کنیم، ریشه موها بلوند استخونی باشه، موها کراتینه باشه، هر تیپ و کفش و لباسی بزنی، ابروهات بلیدینگ کنی، ژل بزنی به لب، فیلر میلر بزنی به اینجاش به اونجاش ... اما حالت خوب نباشه چه فایده...
روان آرام ... این چیزی هست که این روزا ما بهش احتیاج داریم. اما فقط استانداردهای زیبایی رو میبریم بالا...
الان همه چی پیدا میشه اما حال هیشکی خوب نیست
جمع دوستانه یا خانوادگی یا سفر.. هیچ چیزی مثل قبل حال نمیده...