ویرگول
ورودثبت نام
میدوری
میدوری
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

طریقت یک آنتی سامورایی

بهمن سال ۹۵ الهه یک کتاب سامورایی به نام هاگاکوره به من هدیه داد. هیچوقت نفهمیدم چرا. چند روز پیش هم که با او صحبت می‌کردم یادش نبود چرا. حتی یادم است آن موقع هم با اینکه اصرار داشت این کتاب‌ها مناسب من هستند اما دلیلش را نگفته بود. یک بار این کتاب را نصفه خواندم اما نتوانستم تمامش کنم. چون قوانین سامورایی‌ها به نظرم خیلی احمقانه بود. بیش از حد تحملم احمقانه بود. تا حدی که با خودم فکر کردم چرا اصلا یک سری آدم باید سامورایی‌ها را دوست داشته باشند؟ با این حال کتاب را دوست داشتم چون احساس کردم الهه به من روشنگری‌ای هدیه داده تا کورکورانه جذب سامورایی‌ها نشوم. اولین جمله‌ی کتاب، خود گویای بسیاری از چیزهاست. «طریقت سامورایی استوار بر مرگ است.». همین به نظر من کافی است تا سامورایی‌ها را زیر سوال ببریم.

هرچند بارها می‌خواستم کتاب را تمام کنم چون کتابِ نیمه‌کاره اعصابم را به هم می‌ریزد، نتوانستم.

چند مدتی است که همه می‌دانند من با شدت زیادی مفتون انیمه‌ی دیمن اسلیر شده‌ام. و وقتی برای کسی وصفش می‌کنم یکی از ده جمله‌ی اولم این است که دیمن اسلیر خیلی ژاپنی است. عناصر ژاپن در این انیمه خیلی زیاد است. همه چیز به نوعی سنت‌های ژاپن را در خودش دارد و با اینکه slayer ها به معنای دقیق کلمه سامورایی نیستند اما من را خیلی یاد سامورایی‌ها می‌اندازند. تانجیرو، شخصیت اصلی انیمه، ممکن است یک سامورایی نباشد اما قطعا روح یک سامورایی را در خودش دارد. همه‌ی این‌ها باعث شد تا دلم بخواهد دوباره بروم سراغ هاگاکوره و دقیق‌تر بدانم که یک سامورایی چیست. با این تفاوت که این بار برایم جالب شده بودند.

روز دوشنبه در بی‌آرتی نشسته بودم و کتاب را می‌خواندم. «بیرون از اندیشه‌ی لحظه‌ی اکنون، هیچ چیز دیگری وجود ندارد.» سرم را از کتاب بیرون آوردم و به این فکر کردم که چقدر دلم برای الهه تنگ شده. از این که کتابش را با خودم به همراه داشتم خوشحال بودم. وقتی هدیه‌ی یک نفر را می‌خوانی انگار بخشی از وجود او را با خود همراه داری و من چند روز بود که الهه را در کیفم با خودم از این سو به آن سو می‌بردم و به جملات هاگاکوره عمیقا فکر می‌کردم. احساس می‌کردم بار اول سرسری آن را خوانده بودم. تمام بخش‌های کتاب نیاز داشت تا به آنها عمیقا فکر کنم و بدانم در موقعیت مشابه، من چه می‌کردم؟

با این حال همه‌ی این‌ها بی‌دلیل نبود. الهه هم استوریِ آرشیو‌اش را استوری کرده بود. پارسال دقیقا همین موقع بام بودیم و چه روزهای عجیبی بود. به نظرم دلیلی وجود داشت که من در این روز گرم تابستانی در میان اتوبوس شلوغ داشتم به الهه فکر می‌کردم و استوری‌های الهه هم من را در خودشان داشتند. به این فکر کردم که تولدش هم نزدیک است و طبیعی است که در فکرم بچرخد.

و این در حالی بود که من در حال رفتن به تئاتر شکوفه‌های گیلاس بودم. و تنها چیزی که از آن می‌دانستم این بود که به شرق دور مربوط است. اما نمی‌دانستم مشخصا مربوط به ژاپن و آیین سامورایی است. تئاتر شروع شد. و من عمیقا شگفت زده شدم که این روزها چقدر همه چیز در زندگی‌ام دست به دست هم می‌دهد تا به هم ربط داشته باشد.

شب، وقتی برگشتم، الهه پیام داده بود. ویدیوکال کردیم. دلم برایش تنگ شده بود. می‌گفت دلش می‌خواست می‌توانست چند روز را زندگی نکند. تا برسد به آخر هفته. متاسفانه یا خوشبختانه یکی از ویژگی‌های زندگی این است که همه‌ی روزهایش را باید زندگی کنید. روزهای آفتابی را. و روزهای ابری را. بعد از اینکه صحبت‌هایمان را کردیم ناگهان یاد کتاب افتادم. آن را آوردم و به الهه نشان دادم و پرسیدم یادش هست که این را به من هدیه داده بود؟ گفتم طبق آیین سامورایی همیشه در انتخاب بین مرگ و زندگی، مرگ ارجحیت دارد. دوست داری هاراکیری کنی؟

«آنگاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی بی‌درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش‌ رو. این که بگوییم مردن بدون رسیدن به هدف خود مرگی بی‌ارزش است راهی است سبکسرانه برای پیچیده کردن موضوع. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته‌ای لزومی هم ندارد به هدف خود برسی.»

بعد از شرح دادن رسوم سامورایی به الهه و ترغیب‌اش به خودکشیِ با افتخار، کلی خندیدیم.

آنجا بود که احساس کردم همه‌ی اتفاقات چند روز گذشته دلیلی دارد. یک جوری انگار الهه‌ی گذشته این کتاب را به منِ گذشته هدیه داده بود، دقیقا برای همین لحظه. برای لحظه‌ای که با شوخیِ مرگ به زندگی حمله کنیم. شاید الهه سال ۹۵ این کتاب را به من داده بود تا در سال ۱۴۰۱ وقتی در اعماق افکاری برای شکوه کردن از روزهای بیهوده‌ی زندگی است من به او یادآوری کنم که هرچند مرگِ با افتخارِ یک جنگجو، هیجان‌انگیز است اما زندگی ارزشمند است. و ما مثل سامورایی‌ها فکر نمی‌کنیم. زندگی برایمان ارزش دارد. و فقط مرگ است که این را به ما یادآوری می‌کند. همه‌ی روزهای زندگی ارزشمند است چون یک روز می‌میریم. و این فلسفه‌ی زندگی من است. چون عاشق زندگی هستم. و می‌خواهم مانند یک آنتی سامورایی زندگی کنم. من می‌خواهم همه‌ی روزهای قابل زندگی کردن را -درست برعکس سامورایی‌ها- زندگی کنم. و این را به آدم‌ها یادآوری کنم. هدیه‌ی زندگی، حتی یک زندگی بیهوده، از مرگ ارزشمندتر است. و من خوشحالم که الهه، روزی از همین روزها، سال‌ها پیش، به دنیا آمده. شاید این کلیشه‌ای‌ترین جمله برای تبریک تولد باشد. ممنون که به دنیا آمدی. ولی من دلم می‌خواهد از این کلیشه به رسمیت قدردانی کنم و یک طور سامورایی‌واری آن‌را غیر کلیشه‌ای جلوه دهم. به نظرم متولد شدن انسانی مثل الهه، در یک روز گرم تابستانی شروع همه‌ی این وقایع بوده. واقعه‌ای در مقابل مرگ. واقعه‌ای به شیرینی زندگی. درست مثل یک آنتی سامورایی واقعی. «پیش رفتن، جنگیدن تا آن زمان که به زخم شمشیر از پای در افتی.»


مرگ و زندگیسامورایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید