پایان.
شاید هیچ نوشتهای را نمیتوانستم با این کلمه شروع کنم، اما این یکی را چرا.
امشب پایانی بود برای تمام سختیهایی که این مدت کشیدهام. سختیهایی که کسی از آن خبری ندارد. فقط خودم و خودم. دروغ است اگر بگویم پایانی بود بر غمها. که زندگی را نفهمیدهام اگر بگویم. اما میتوانم بگویم پایانی بود بر تنهایی تحمل کردن غمها.
چرا حالا در مورد غم مینویسم؟ در مورد فصل گشادهای در زندگی من که هیچ وقت بسته نشد. حالا هم نشده. اما امشب بسیاری از آنها حل شد. یعنی میشود. آرام آرام. و من از این خوشحالم.
حالا که اینها را مینویسم همه جا تاریک است و صدای سکوت، کر کننده. شاید اگر هر شبی غیر از امشب بود، همین دو عامل تمام ناراحتیهایم را به یادم میآورد و میشد عامل گریه. اما امشب همین دو عامل باعث لبخندی شده که علت آن را هم میدانم.
سردرگم نیستم، همه چیز واضح است. ناراحت نیستم، همه چیز خوشحال کننده است. و این شاید شروعی خوب باشد. که شروعی خوب، با فردی خوب، احتمالا پایانی خوب هم دارد.
شاید هیچ نوشتهای را نمیتوانستم با این کلمه تمام کنم، اما این یکی را چرا.
شروع.