چند روز پیش توی میوهفروشی به یکی از رفقای قدیمی برخوردم. حسابی چاق سلامتی کردیم. وقتی فهمید ماشین نیاوردم تعارف زد من رو برسونه. از خدا خواسته قبول کردم. کولئوس 2018 خریده بود. تا اون روز نه سوار شده بودم و نه از نزدیک براندازش کرده بودم. به چشم مسافری، خوب چیزی بود. یادم اومد چند سال پیش یکی دیگه از دوستام مدل 2015 رو داشت و یه بار سوار شده بودم. نمیدونم چرا ولی اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:
«قشنگ معلومه رنو طراح ماشینهاش رو عوض کرده. این، کار طراحهای قبلی نیست»
حدس زدنش کار سختی نبود. راستش رو بخواین حتی نیاز نبود سوار بشم تا بفهمم. یه نگاهی به دو تا عکس زیر بندازید دوزاریتون میفته چی میگم.
بعد از خداحافظی و تبادل یه دنیا چاکرم و مخلصم، از ماشین پیاده شدم و رفتم بالا. سیب و پرتقال رو شستم و به پاس تقدیر از زحمات، مثل یک مهمون نشستم تا از خودم پذیرایی کنم. خیلی تمیز و مرتب پوست میوهها رو کندم، قاچ کردم و شروع کردم به خوردن که تلفنم زنگ خورد. جواب دادن همانا و چهل دقیقه فک بیمورد زدن همان. وقتی برگشتم، سیب از رنگ و رو افتاده و حسابی قهوهای شده بود اما پرتقالها آخ نگفته بودن. ناخودآگاه یاد مصاحبه با یک سری طراح محصول گوگل افتادم. از هر طراح پرسیده بودن محصول مورد علاقهشون چیه و چرا.
ایدههای جذابی گفته بودن که خودش یه کلاس «چگونه به دنیای اطراف بنگریم» بود. از لِگو و سماور برقی (سماورهای توی هتل نه سَمور پاکان!) گرفته تا چکش و فرغون. ولی عجیبترین انتخاب مربوط به ایزی زاهوریان؛ طراح و محقق تجربهی کاربری گوگل، بود که پرتقال رو انتخاب کرده بود!
همین بهونهای شد برای پر و بال دادن به ایدهی ایزی خانم و نگاه موشکافانه به پرتقال از دید یک کاربر کنجکاو. قبل از اینکه ادامهی یادداشت رو بخونید، پیشنهاد میکنم از دید یک مصرف کننده (کاربر) طراحی پرتقال رو بررسی کنید. چه چیزهای «کاربردی» و به درد بخوری توی طراحیش هست که به نظرتون با اصول طراحی محصول همخوانی داره. بعد ادامهی مطلب رو بخونید و ببینید چقدر مشترکات داریم و خلاصه چند چندیم.
خب بریم سراغ آنباکسینگ پرتقال. شاید مهمترین ویژگی این میوه پیروی از قاعدهی معروف هرچی کمتر بهتر (Less is more) باشه. یعنی هیچ المان اضافی و بیکارکردی توی پرتقال دیده نمیشه و حتی بعضی از المانها چند هدف متفاوت دارن که در نوع خودش جالبه.
بذارید از پوست پرتقال شروع کنیم. اولین نکتهی جذاب، رعایت کانترست بالای رنگ برگ و پوست میوه است که لذت بصری بالایی خلق میکنه. نکتهی دوم هماهنگی رنگ پوست با گوشت میوه است. برای درک بهتر موضوع، اولین باری که با این میوه روبرو شدید رو تجسم کنید. اگه ظاهر میوه نارنجی رنگ باشه و بعد از شکافتن ببینید داخلش آبی رنگه چه احساسی پیدا میکنید؟ ثبات (Consistency) طراحی پرتقال شگفتانگیزه و از بد سلیقهگی طراح خبری نیست. ضمنا پوست پرتقال علاوه بر محافظت از بخش آبدار و خوشمزهی میوه در برابر نگاه چپ حیوانات طمعکار، میتونه به عنوان بازیگر مکمل وارد عمل بشه و نقش طعم دهنده رو برای غذا و آبمیوه ایفا کنه. بماند که خرد کردن پوست برای آدمهای بیاعصاب، خودش یه نوع تراپیه. امتحان کنید، جواب میده.
شاید تنها امتیاز منفی این بخش، سخت کنده شدن پوست میوه باشه که به خاطر بقیهی محاسنی که گفتم، ازش چشمپوشی میکنیم.
از پوست خوش رنگ و بو و کاربردی میوه که بگذریم، میرسیم به خود جنس؛ یعنی گوشت. اصلا بافت نرم، لطیف، پر از جزییات، جذاب و آبدار هیچی، آخه کدوم میوه با فداکاری، خودش رو به لقمههای کوچک تقسیم میکنه تا شما بدون زحمت قاچ کردن، هلو برو تو گلو بخوریدش؟ به نظرم در مقایسه با هلو، واقعا پرتقال مورد کم لطفی قرار گرفته. طراحی ازین کاربردیتر (Usable) و منصفانهتر (Equitable) هم داریم؟
تازه وقتی دقت کنید، میبینید هر لقمه با یه لایهی محافظ پوشونده شده تا وقتی مثل من چونهتون گرم شد و چند صباحی میوهها توی هوای آزاد موند، آب داخل هر تکه (پَر) خشک و تلخ نشه و نسبتا تازه بمونه. انگار طراح موقع اتود زدن کاملا با کاربر همدلی (Empathize) کرده، خودش رو جای اون گذاشته، دغدغههاش رو درک کرده و بعد دست به قلم برده.
به نظرم پرتقال خودش یه کلاس درس 3 واحدی تولید مثل و تنظیم خانواده برای مابقی موجوادت به غیر از انسانه. با این وجود دوست دارم از نگاه سرمایهگذاری و با ادبیات سبد و تخم مرغ به موضوع نگاه کنم تا متهم به دفاع از چند همسری و ... نشم. به نظرم پرتقال عزیز به شکل هوشمندانهای هستههاش رو توی پرهای مختلف جا میده. یعنی مثلا یک پرتقال با 12 هسته، توی هر پر یکی دو تا هسته بیشتر نگه نمیداره. به قول اقتصاددانها، همهی تخمهاش رو توی یک سبد نمیذاره. چون در این حالت احتمال پخش شدن هسته و رویش درخت پرتقال جدید و تضمین بقا در طبیعت بالاتر میره. اگه شما ذهن منحرفی داری و بین پرتقال و خودت داری دنبال شباهت میگردی، باید بگم مشکل از فرستنده نیست، گیرندهت اشکال داره عزیز!
تا یادم نرفته بگم، این ویژگی یکی از معدود مشکلات طراحی پرتقال از دید تجربهی کاربریه چون هیچ کسی دوست نداره موقع خوردن، مجبور بشه هستههای میوه رو تف کنه. ولی چه کنیم که بعضی وقتها زور تضمین بقای محصول به desirability میچربه.
خلاصه اینها رو نگفتم که بعد از خوندن این مطلب، «فتبارک الله احسن الخالقین»گویان به خالق پرتقال ایمان بیارید یا ته ذهنتون سوال پیش بیاد که طراح (خالق) سیب اصلا میتونه چیزی مثل پرتقال خلق کنه یا نه! درست مثل سوالی که برای من موقع مواجه شدن با رنو کولئوس پیش اومد. نمیدونم، شاید هم آقا یا خانم طراح، وقتی کِیفش کوک بوده پرتقال رو اتود زده و دو دقیقه قبل از ددلاین پروژه، یه طرحی واسه سیب سر هم کرده تا دهن کارفرما رو ببنده. به نظرم اگه طراح میدونست آدم وحوا با خوردن سیب دهن یه عالمی رو سرویس میکنن یا جاذبه با خوردن سیب توی کلهی نیوتن کشف میشه یا چند صد هزار سال بعد، شرکتی با نماد سیب گاز زده دنیا رو تسخیر میکنه، شاید بیشتر دل میداد به کار!
خب دیگه من برم باقی سیبها رو بخورم. دیر بجنبم باید همه رو بریزم سطل خاکروبه. شما هم اگه دوست داشتید، یه نگاهی به دور و برتون بندازید و از طراحیهای خوبی که به چشمتون میاد برام بنویسید.