احتمالا همهمون تلویزیونهای DLP بدقوارهی 15-20 سال پیش رو یادمونه. یه دورهای هر کی از اینها داشت، مایهدار حساب میشد و موقع تاکید بر قیمت دستگاه، با پوزخندی به سینمای خانگی (!) پرتابل و خودنمای تَهِ سالُنش مینازید و کسی هم از خودش نمیپرسید تماشای آثاری مثل «پوپک و مش ماشالا» یا «یوزارسیف حکیم» اصلا چه نیازی به نمایشگر بزرگ و باکیفیت و آفتابه لگن داره! بعضیها حتی به این میزان از سوزش اندام حساس مهمانها رضایت نمیدادن و میزدن یه کانالی که فوتبال نشون بده تا طراوت رنگ سبز چمن، چشم فَکوفامیل رو کور کنه و صدای جواد خیابانی شیرازهی گوش و روانشون رو از هم بپاشونه.
اما این هیولاهای نقرهای، با وجود امکانات خارقالعاده و ویژگیهای فنی ممتاز (در مقایسه با بقیه تلویزیونهای هم دورهی خودشون) اونقدری که انتظار میرفت همهگیر نشدن. شاید فکر کنید دلیلش قیمت بالای دستگاه بوده اما باید بگم این موضوع محدود به ایران نمیشد و یک مسالهی جهانی بود.
خلاصه سال 2005 شرکت سامسونگ بعنوان یکی از بازیگران اصلی بازار تلویزیونهای غولآسا به صرافت افتاد تا بفهمه مشکل کار کجاست، چی غلطه و کجای کار میلنگه. برای همین یه پروژه تحقیق کاربری (User Research) تعریف کرد. رفت به محل زندگی کاربران، کانتِکست و روش زندگی اونها رو مطالعه کرد و باهاشون مصاحبههای مفصلی انجام داد.
نتایج تحقیق برای تیم سامسونگ شوکه کننده بود. اونها فکر میکردن مشکل از عملکرد فنی دستگاه باشه و هیچوقت به فکرشون خطور نکرده بود که تلویزیون جدای از کارکرد اصلی خودش (دستگاه صوتی- تصویری)، نقش مهمی بعنوان یک اِلِمان دکوراتیو بازی میکنه.
بهتر بگم، نگاه ایزوله به تلویزیون و تمرکز بیش از حد روی مشخصات فنی دستگاه (رزولوشن و کیفیت صدای بالا و بزرگی صفحهی نمایش و ...) باعث شده بود تا جنبههای دیگهای از تجربهی خلق شده برای کاربران فراموش بشه؛ چیزهایی مثل هارمونی با سایر وسایل و دکوراسیون خانه، پیدا کردن فضای کافی برای جانمایی، فضای اِشغال شده زیاد، جابجایی دشوار و ...
در حقیقت کاربران، تلویزیون رو یکی از مبلمان خونهی خودشون میدیدن که فقط چند ساعت از روز سرگرمشون میکنه و بعد از خاموش شدن دوباره به نقش اصلی خودش برمیگرده؛ یکی از اجزای دکوراسیون.
اینجوری شد که سامسونگ با تمرکز بر نیاز کاربران، فرمون طراحی رو چرخوند به مسیر درست و ظرف دو سال سهم بازار خودش از بازار تلویزیون رو 2 برابر کرد. اگه امروز با تلویزیونهایی طرفیم که در کنار خلق تجربهی صوتی و تصویری جذاب، طراحی مینیمالتری دارند، هارمونی فضای خونه رو کمتر به هم میزنند و با طیف وسیعی از سلایق کاربران سازگارند، این تجربه رو مدیون رویکرد طراحی کاربر محور (User-centered design) شرکت سامسونگ هستیم.
خلاصه اینکه روشهای تحقیقات کاربری میدانی (Field studies) مثل Contextual inquiry میتونه چشمانداز و درک عمیقی از چگونگی تعامل کاربر و محصول در زندگی واقعی به طراح بِده که تاثیر چشمگیری در رشد و بهبود عملکرد محصول داشته باشه. بعنوان طراح یا محقق تجربهی کاربری، خوبه از اتاق کارمون بزنیم بیرون و واقعیتها رو اون طوری که هستن لمس کنیم.
پ.ن: ریفرنس یادداشت بالا رو میتونید اینجا ببینید.