▪️مرداد سال نود و شش بابا رفت.
نمی دونم با وجود اختلاف سنی زیادی که داشتیم رابطه من و بابام همیشه عین دوتا رفیق بود.طوری که خیلی از دوستام از نوع صحبت و کردار ما با هم تعجب می کردن.شاید به خاطر این بود که خانواده ما فرزند دختر نداشت و ما پنج تا پسر بودیم از نسل های دهه چهل،پنجاه و شصت(طوری که اگر برادر اول یا دومم تو سن بیست سالگی ازدواج می کردن و بیست و دو سالگی بچه دار میشدن شاید الان من عموی کسی بودم که همسن خودم بود،خیلی ها تو نسل دهه شصت این شرایط رو چشیدن).
برای همین فقط پسر بودن خانواده و وجود پدری رفیق و از اون مهم تر مادری همراه و رفیق با فرزندانش،دوستانمون به راحتی در خونه ما رفت و آمد می کردن و خونه ما یه جورایی پاتوق همه رفقا بود.جزو خونه هایی بودیم که همه چیز در اون اگر مجاز هم نبود به لطف برادران بزرگتر مجاز شده بود(از سیگار کشیدن تا .....)اما هیچ وقت هیچ کدوم ما سوء استفاده نمی کردیم و حرمت خونه رو حفظ می کردیم(اگرم حرمت خونه توسط برادران بزرگتر حفظ نمیشد بنده جرات صحبت و اظهار نظر نداشتم حداقل)اما قصه و رابطه من و پدرم شاید به خاطر آخری بودن و به قول معروف ته تغاری بودن شرایط ویژه ای داشت.هم بالا داشتیم با هم و کلی هم پایین،که پایین بودن هاش اکثرا دعوا بود و جنجال!
پدرم پر بود از خاطرات بکر و دست نخورده که وقتی شروع به تعریفشون می کرد قند تو دلت آب می شد که با وجود زندگی سختش چقدر عشق و حال کرده و چقدر زندگی کرده.زندگی رو ساده می گرفت و ساده زندگی می کرد و بیشتر از تمام فک و فامیل حتی مایه دارمون سفرش پهن بود و سفره داری می کرد.از کاسب محل هم گرفته تا همه فامیل رو سرش قسم می خوردن و به انصاف و درستی می شناختنش(از اون مردهایی قدیمی که بیرونش مردم رو کشته بود و توش خودمون رو)و کلی اخلاقیات مختلف برام به ارث گذاشت.اما شاید مهم ترینش این بود که هیچ رقمه و هیچ جوره بابت یه قرون دوزار دنیا هیچ وقت هیچ وقت مجیز گوی این و اون نباشم و سر پیش هیچ کس خم نکنم.همیشه هم بهم می گفت می بخور،منبر بسوزان اما مردم آزاری نکن.شاید همین هم بود که خودش محبوب القلوب همه بود.
اما همه اینار وگفتم که بگم از روزی که رفت دنیا برام طور دیگه ای شد،حتی قلم نوشتن هم خشک شد چه برسه به حال و روز و احوالم.هر لحظه ای که الان به مهراد(پسرم)نگاه می کنم جای خالی بابام رو بیشتر حس می کنم تو این دنیا و همش می گم کاش بود.
این روزها می بینم بعضا،بچه های دهه هفتاد و هشتادی خیلی با پدرانشون سازگار نیستن و این ناسازگاری رو همه جا جار می زنن،خواستم بگم که بدونید وسعت بودن پدر تو زندگی اینقدر خوب و کارساز هست که نبودش جهانتون رو انگار یک پایه اش رو قطع می کنه و نمی دونید جای اون پایه قطع شده چقدر لنگ می زنه.شاید حق با شما باشه و تو خیلی موارد درست می گید اما سعی کنید پدرانتون رو دوس بدارید،به قول حسین پناهی که تو شعرش می گفت: ماباید پدرانمان را دوست بداریم،برایشان دمپایی مرغوب بخریم،و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم.پدران،پدران،پدرانمان را ما باید دوست بداریم.
➕من از سال ۹۶ ندارمش و قدرش رو بیشتر می دونم،شما اگر دارید قدر بدونید و کیفش رو ببرید.چون نمی دونید چقدر تلخه یه سنگه سرد رو جای دستای گرم و صورت بابات ببوسی
روز پدر به تمام پدر آسمانی و تمام پدرانی که هنوز روی زمین پیش ماها هستن مبارک.