کتاب انتخابی من برای چالش مردادماه طاقچه، از بین کتابهایی که در یک پادکست معرفی شده بودند، کتاب مرگ با تشریفات پزشکی بود. این کتاب را علی بندری در پادکست بیپلاس معرفی کرده بود، البته اونجا با عنوان «میرایی» ازش نام برده شده.
مدتها پیش کتاب رو شروع کرده بودم ولی در یک زمان بد! خیلی وقت نبود که «سهشنبهها با موری» رو به سختی تموم کرده بودم و هیچ از اون کتاب خوشم نیومده بود و حالا با کتابی روبرو بودم که فضا و موضوع مشابهی داشت و این شد که کششی نسبت بهش نداشتم و مدتها رها شده مونده بود.کتابهای پیشنهادی چالش این ماه رو که دیدم ترجیح دادم برم سراغ این کتاب نیمهخونده و تمومش کنم.
کتاب به بررسی موقعیتهایی میپردازه که ظاهرا آدمها به مرگ نزدیکترند، بیشتر روند پیری و سالمند شدن و مقداری هم شرایط بیماری.
نویسنده کتاب آتول گوانده پزشک و جراح هست و در این کتاب از تجربیات خودش در مواجهه با بیماران برای توضیح موضوع استفاده کرده و این از نکات مثبت کتاب بود. در مقایسه با کتاب «سهشنبهها با موری» که تا حد زیادی اشتراک موضوعی داشت با این کتاب، «مرگ با تشریفات پزشکی» به این دلیل برای من جذابتر بود که واقعگرایانه و گاهی کِیسمحور پیش میرفت نه صرفا داستانی و من در مواجهه با موضوعات تخصصی این شیوه رو ترجیح میدم. البته نویسنده انقدر کاربلد بود که کتاب خشک و کسلکننده نباشه و در تعریف موقعیتها به قدری حواشی و جزئیات رو تعریف کرده که نه بار اضافی بر کتاب تحمیل بشه و نه خیلی رسمی و خشک بشه مطلب.
برای مثال در بخشهایی از کتاب نویسنده به این میپردازه که سالمندها وقتی به جاهایی مثل خانهسالمندان فرستاده میشن چه چالشهایی رو، مخصوصا در بعد روان خودشون، در پیش دارند. احساس اینکه استقلالشون رو از دست دادند، مدیریت وضعیت زندگیشون از دستشون خارج شده و کسالتها و افسردگیهایی که به دنبال اینها به وجود میان...
برشی از متن کتاب:
از قرار معلوم، هر نوع تلاشی برای فرار از اندیشیدن به مرگ نهایتا با درجاتی از شکست مواجه میشود و ما را با واقعیت عریان و سهمگین رودررو میکند.
حالا اگر مرگ حتمی است و ارگ مرگاندیشی ناگزیر است و بالاخره جایی گریبانمان را میگیرد،جای سؤال دیگری باز میشود: آیا مرگاندیشی ما را به ورطهی بیمعنایی و پوچی میکشاند یا آنکه معنای حیات انسانیمان را صیقل میدهد و به آن سامان میبخشد؟ به یک بیان، میتوان گفت که مرگ صحنهی انقلاب معانی است؛ بیمعناها را معنادار میکند و معنادارها را بیمعنا. از این رو، تکتک تجربههای زندگی ما در نسبت و مقایسه با مرگ است که وزن حقیقی خود را مییابند.
چه بسا شادیهای کلان و پرزرقوبرقی که با دمی اندیشیدن به مرگ دود میشوند و از بین میروند. و چه بسا رنجها و دردها و محبتهایی که با اندیشیدن به مرگ تلألؤ تازهای پیدا میکنند و ارزشمند میشوند.
با این اوصاف، شاید باید بپذیریم که اولا مرگ ضروری است، و ثانیا اندیشیدن به آن ناگزیر است، و ثالثا این اندیشه پرثمر است و پربرکت.
نسخهای از کتاب که من مطالعه کردم از نشر «ترجمان» بود و ترجمهی حامد قدیری
ابتدا اسم کتاب برای من جذاب بود و تصور میکردم بتونه درک خوبی از بعد از رشته پزشکی بهم بده؛ این تصور اگرچه با سطح انتظارم متفاوت بود ولی نتیجه بازهم سودمند و مفید بود. کتاب رو به بچههای علوم پزشکی حتما توصیه میکنم ولی برای بقیه هم مفیده چون موضوعش فراگیره و ما ناگزیر با موقعیتهای اینچنینی مواجه میشیم. مخصوصا افراد جوان که درک دقیقی از حالات سالمندی ندارند، یا انسان بیماری که خودش رو خیلی به مرگ نزدیک میبینه خوندن این کتاب میتونه به منزله دیدن زندگی از دریچه نگاه اونها باشه و کمک کنه این افراد بهتر فهمیده بشن.