من در تو چیزهای عجیبی دیده ام که میدانم سر و کارم با ایشان تا آخر عمر خواهد بود. فاصله با آدمی و قلب آدمی چه میکند. شاید انسان وقتی بازگردد، همه ی این حجم خستگی از بین برود، ولی جایش میماند. جایش روی قلب می ماند و قلب را سنگین می کند. فاصله به آدمی یاد میدهد که فراموش کند. که هر جا به او نچسبید، را بکند و بیاندازد دور. این کندن ها و چسباندن ها خوب است ، عزیزم. اما نه بیش از حد. ما باید راه مواجهه با تنهایی را پیدا کنیم. آدم وقتی کسی را دوست دارد، وقتی دلش به دل او بند است، بتواند آرامَش کند. همیشه فکر میکردم آدم ها باید حرف های دیگری به جز " من خوبم. تو خوبی . چه خبر. چه خورده ای " با هم داشته باشند.
همچنین ما باید یاد بگیریم چه طور جواب سوالات را بدهیم. وقتی کسی پرسید حالت چه طور است ؟ باید مکث کنی و ذره ای بالا و پایین کنی دلت را و بعد پاسخ بدهی که " احساس می کنم ... " باید جواب حالت چه طور است با احساس میکنم آغاز شود.
حرف احساسات شد... باز می رسیم به این مرحله که باید احساساتمان را بریزیم روی دایره و بعد به قدر کافی بگرییم و به قدر کافی بخندیم و حداقل خیالمان از بابت این مساله راحت باشد که رقص مان "واقعی" است.
بیا، هر بار که طعم این دوری و جدایی را دردناک تر از همیشه کشیدیم، کاغذی برداریم و از سر رفاقت چند کلمه ای بنویسیم. مثلا من برای تو بنویسم که هیچ جای دنیا قدر آغوش تو جاذبِ تمام غم های دنیا نیست. و چه قدر راحت می توان به استخوان های کتف ات تکیه کرد و همه ی غصه ی دنیا را ریخت حسابی دور.
#مریم_شفیق_پور