خوندن این پیام، اولش حس خوبی بهم داد اما بعدش یاد اون سی چهل نفر دیگهای افتادم که تو همون روز، هشت ساعت با هم وقت گذروندیم. اینکه الان کجا هستند و چه میکنند و حال و احوالشون چه طوره؟
و بعد یاد اون چند هزار نفری افتادم که تو شهرهای مختلف دیده بودمشون، از #بیستتاسی تا #توانا، از #رو_به_راه تا #رعدتاک و...
و باز این سؤال که: اونا چهطور؟ در چه حالیاند؟ چه میکنند؟
این پیام اما بهانهای شد تا اینو بگم که زندگی همیشه هم این جوری باهامون تا نمیکنه. همیشه دو سال بعد اون جایی نیستیم که بهش فکر میکنیم. اینکه زندگی همیشه یه چیزایی برای غافلگیرکردنمون داره، چیزهایی که لزوماً هم قرار نیست خوب و خوش باشند. اینکه خیلی وقتها یه حرف ساده، یه آدم یا یه تصادف ممکنه کل زندگیمون رو زیر رو کنه. اینکه انتظار عدالت داشتن از زندگی، خوش خیالیه و مشمول عدالت شدن، خوش شانسی و کلاً خود عدالت هم، یه مفهوم سابژکتیو.
اینکه همیشه امر #نامنتظر، ممکنه سر برسه و آوار بشه رو سرمون و راه نفسکشیدنمون رو بند بیاره. اینکه همیشه #اعتماد کردن، #رؤیا داشتن، #امیدواری و تلاش کردن، به بار نمیشینه. اینکه گاهی نمیشه که نمیشه.
اما...
اما اینها همه به این معنی نیست که باید دست روی دست بذاریم. به این معنی نیست که نباید کاری کنیم. به این معنی نیست که نباید باز اعتماد کنیم. به این معنی نیست که نباید باز بذر امید رو تو دلمون بکاریم. به این معنی نیست که نباید به دو سال بعد فکر نکنیم. به این معنی نیست که نباید به ادامه دادن، ادامه بدیم.
بالاخره ناامیدی از دل امید اومده و سرخوردگی برآمده از اعتماد بوده و شکست، یکی از پیامدهای کوشیدن برای موفق شدن بوده که محقق نشده و رنج، لذتی بوده که حاصل نشده. یعنی دو روی یک سکه که هر بار هم این سکه رو بندازیم، جدای از نتایج قبلی، باز شانس پنجاه-پنجاه داریم برای شیر یا خط اومدن.
اما اینکه هنوز آنچه باید در زندگیهامون میشده، نشده، یا همین شانس پنجاه-پنجاه در سکهی زندگی انداختن، به این معنی نیست که هیچ وقت هم به هیچ وجه نمیشه. هر چند قرار هم نیست که حتماً بشه اون چیزی که میخواهیم بشه.
اینها همه یعنی اگه شد که فبها المراد و اگر هم نشد به دَرَک!
به دَرَک چون هنوز همچنان هزاران کار نکرده و میلیونها راه نرفته و میلیاردها آدم هستند که #نیازموده باقی موندند. به دَرَک چون کو چارهای جز شروع دوباره، امید دوباره، اعتماد دوباره و تلاشی دوباره، معطوف به آن همهی هزاران و میلیونها و میلیاردها نیازمودهی دیگر.
هر چند، اگر هم هیچ وقت این ادامه دادن، بار نداد، باز هم به دَرَک. همه چیز، همین داستان و داستانهاییه که هر یک از ما داریم زندگیشون میکنیم، همهی اون بالا و پایینها، رنجها و لذتها، امیدها و ناامیدیها، شیرینیها و تلخیها و در نهایت آخرین نقطهی آخرین جملهی داستان زندگیهامون: #مرگ
در نهایت هم که همه مشتی داستانیم که شاید در غیاب خود ادامه یابیم در ذهن و زندگی دیگران.
هر چند، اگه در غیاب خود ادامه نیافتیم هم باز به دَرَک.
تمام!