ویرگول
ورودثبت نام
میم
میم
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ساکنان سیاره ناشناخته‌ای؛زمین.

از دنیای دیگه‌ای اومده بود و مهم ترین وظیفه‌اش این بود که کسی متوجه واقعیت زندگیش نشه. این حکایت همه ‌ی مردم شهر بود. تک به تک؛ خودشون رو جدا، خاص، متفاوت و متعلق دنیای دیگه ای میدونستن. همسایه‌ها هم دیگه رو نمی‌شناختن؛ خواهر و برادر ها به زور رسم و رسومات خانوادگی هم دیگر رو ملاقات می‌کردند. عشق نبود، چون اعتمادی نبود. اگر اعتمادی بود، اعتباری نبود. از بوسه خبری نبود، چون هوس بود. اگر هوس نبود، قدمتی نبود. داستان، داستان من، تو و این مرزوبوم بود.

همه‌چیزازاین‌جمله‌شروع‌شد:اگر‌ کتابی‌ که‌ میخوای‌ توی‌ کتابخونه‌ نیست‌ خودت‌ بنویسش.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید