مامیو به همه مهمانها گفت که از این شهر میروم و جای جدیدی خواهم ساخت که آدمها در آن مهم باشند. مامیو میزبان سران قبایل و وزرای پادشاه بود. فردا که پادشاه و مردم از ماجرا و رفتن او باخبر شدند، ناراحت شدند؛ مردم از این جهت که مامیو طرفدار مردم بود و دلش با آنها بود و پادشاه از اینکه وزیر اولش را از دست میداد و جلوی دربار و مردم جلوه خوبی نداشت.
پادشاه مأمورانی را برای پیدان کردن مامیو به بیرون از شهر فرستاد اما او را پیدا نکردند. از طرف مردم هم عدهای به دنبال او رفتند و آنها هم پیدایش نکردند. مامیو اما در شهر مانده بود و با لباس فقیرانه و تغییر چهره در میان مردم زندگی میکرد. مدتی گذشت و مردم شهر به حضور او و حرفهایش عادت کرده بودند. او در میان آنها بود و کار میکرد و مردم او را دوست داشتند و اسم آشیمو (یعنی مرد خیرخواه) را به او داده بودند.
آشیمو برای مردم صحبت میکرد و به آنها برای موفقیت در کسبوکارشان کمک میکرد. شهر یک بازار اصلی داشت که حجرههایش برای درباریان بود و مردم اگر چیزی تولید میکردند باید به بازاریان به قیمتی که آنها تعیین میکردند میفروختند. با این حساب دسترنج مردم مایه دستمزد از مردم بهتر میشد.
آشیمو باغی خرید و مردم را دعوت کرد که اگر محصولی دارند بخشی از آن را به بازار اصلی بدهند و بخشی از آن را در این باغ بیاورند و اگر از مردم کسی به آن نیاز داشت از خود مردم خرید کند نه از بازار اصلی. آشیمو از مردم بابت در اختیار گذاشتن باغ پولی نمیگرفت. این باغبازار رونق گرفت و مردم برای خرید و فروش به آنجا میآمدند. خبر به بازار اصلی رسید و بازاریان و درباریان شروع به کارشکنی کردند. به خاطر حضور مردم، آنها نتوانستند باغبازار آشیمو را تعطیل کنند اما مالیات سنگینی برای آن تعیین کردند. آشیمو در حمایت از مردم و از پول خودش که از دوران وزارت و همچنین کسبوکار خودش داشت مالیات غرفهداران را پرداخت میکرد.
کمکم اجناسی در باغ بازار عرضه میشد که در بازار اصلی شهر وجود نداشت و حتی مردمی که از شهرهای اطراف میآمدند سری به این بازار مردمی میزدند. کار به جایی رسید که بعضی از مردم شهرهای دیگر از آسیمو غرفه خواستند و آشیمو چند باغ و زمین اطراف باغش را خرید و برای آنها غرفه ساخت. او از غرفهداران جدید کارمزد کمی میگرفت تا فقط از عهده مالیات پادشاه بر بیاد.
او برای بازارش اسم کاسیمو گذاشت که به معنای این بود که کارَت را با سلام و صلح و دوستی انجام بده. او از غرفهداران خواست، حواسشان به سلامت و اصالت محصول باشد و هنگام معامله منصف باشند. او از خود مردم و بازاریها خواست که اگر غرفهداری بر خلاف آن عمل کرد خودشان به یکدیگر خبر دهند. او در چند جای شهر دیواری گذاشته بود تا اعتراضات و دفاعیات در آن نصب شود. او برای بازار کاسیمو شورای بازار تشکیل داد که هر شش ماه اعضای آن عوض میشدند.
کمکم بازار اصلی رو به کسادی رفت و بازاریها برای پرداخت هزینه دربارو شاه مشکل داشتند. آنها تعدادی غرفهداران تقلبی به بازار آشیمو فرستادند تا بازار را خراب کنند اما دیگر بازار کاسیمو طوری شده بود که تقلب عمرش کوتاه بود.
در ایران هم بازار آنلاین باسلام وجود دارد که هر کسی بتواند چیزی تولید کند یا بفروشد میتواند به آنجا برود. باسلام، بازاری غیرمتعارف است و آدمها در آن مهم هستند. در باسلام، فروشنده از دل یک روستا و یک غار وجود دارد تا یک آدم کلانشهر نشین با پرستیژ. شنیدم که بعضی از گندههای بازار اینترنتی ایران قصد خرید باسلام را داشتند ولی موفق به خرید نشدند!