من «شتر» هستم.
پاهای پهنی دارم و روی زمینهای نرم و شنی بیابان راحت راه میروم.
ساق پاهایم قوی است و گردن بلندی دارم و میتوانم بارهای سنگین را جابجا کنم.
با چربی کوهانم میتوانم روزهای زیادی را بدون آب و غذا بارکشی کنم.
قبل از اختراع ماشینها، آدمها بیشتر با من مسافرت میکردند و وسایلشان را روی من میگذاشتند.
بعضی از آدمها، ما حیوانها را دوست دارند و با ما مهربان هستند.
آنها همیشه به فکر ما هستند حتی وقتی بمیریم.
یکی از این آدمهای خوب امام سجاد(ع) بود.
او شتری داشت که با آن بیست بار به سفر حج رفت و یک بار هم به آن تازیانه نزد.
او این قدر مهربان بود که در آخرین روز عمرش، به فرزندش امام باقر(ع) سفارش کرد وقتی این شتر مُرد آن را دفن کند تا حیوانهای وحشی آن را نخورند.
امام باقر(ع) هم با این شتر مهربان بود و وقتی مرد آن را دفن کرد.
این مطلب قبلاً در صفحه «قصه من» ماهنامه «دوست خردسالان» آبان ۹۴ منتشر شده است.
منبع حدیث: ثواب الأعمال، ص ۵۰: «...أننی قد حججتُ علی ناقتی هذه عشرین حجّة فلم اقرعها بسوط قرعة، فإذا نفقت فادفنها لایأکل لحمها السباع...».