مینا بختیاری
مینا بختیاری
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

سر‌آغاز این سفر


مدت زیادی است که فکر می‌کنم بنویسم، اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم و چگونه. امروز دل به دریا زدم و این حساب کاربری را در ویرگول ایجاد کردم بلکه سر‌آغازی باشد بر "نوشتن". اما راجع‌به چه؟

من معمارم، سال ۸۳ دانشجوی معماری شدم البته بعد از انصراف از رشته‌ی مهندسی شیمی. داستان مفصلی دارد که دوست دارم بازگو کنم، شاید به درد کسانی بخورد که در شرف انتخاب رشته هستند یا بین علایق خود مثل یویو در حال کش آمدن هستند!

من سال ۸۱ با رتبه‌ی ۱۹۳۰ منطقه‌ی ۱، در رشته‌ی مهندسی شیمی دانشگاه تهران قبول شدم. انتخاب‌هایم به ترتیب، معماری، عمران، و بعد مهندسی شیمی‌های شریف، تهران، و امیرکبیر بود که من بالطبع با چنان رتبه‌ای در معماری و عمران شانسی نداشتم، و افتادم در چاله‌ی مهندسی شیمی دانشگاه تهران و شدم "دانشجوی دانشکده فنی". چرا مهندسی شیمی؟ چون بالاترین درصد درس‌های تخصصی‌ام در کنکور از آنِ شیمی بود! و الّا که ریاضی و فیزیک را... (روم به دیوار و گلاب به رویتان!)، بگذریم که مهندسی شیمی، اصلاً شیمی نیست، و ما درس‌های مشترک بسیاری با مهندسی مکانیک سیالات داشتیم.

القصه، من نشستم سر کلاس‌ها و نگویم برای شما! ۵ ترم با مشقت تمام سر کلاس‌ها می‌رفتم، هر ترم یکی دو تا درس را می‌افتادم، درس‌ها را نمی‌فهمیدم، سر کلاس‌ها مرتب حاضر می‌شدم، با جزوه‌هایی که می‌نوشتم همکلاسی‌هایم درس‌ها را با نمرات خوب پاس می‌کردند، اما من، یک کلام: "نمی‌فهمیدم".


سال ۸۳، امتحانات آخر ترم که شروع شد، یک روز سر امتحان ترمودینامیک ۲، برگه‌ی سوالات را که دیدم، متوجه شدم حتی از روی سوالات نمی‌توانم بخوانم، تا چه برسد که حل کنم! دنیا بر سرم آوار شد، منی که همیشه دوست دارم بهترین باشم، ۵ ترم است که شاگرد تنبل و خنگ کلاسم و حالا، حتی کلمات صورت مسئله را هم نمی‌توانم بخوانم!

برگه را پر از دری‌وری کردم و تحویل دادم و با چشمان اشک آلود مسیر دانشگاه تهران تا سازمان سنجش را تقریباً نفهمیدم چطور پیاده رفتم و تمام مسیر اشک می‌ریختم. به سازمان سنجش که رسیدم به سالن روابط عمومی رفتم و گفتم می‌خواهم تغییر رشته دهم، به من بگویید چطور می‌توانم این کار را کنم؟ به من گفتند که هر رشته ای که در کارنامه‌ی سبز، زیر این رشته‌ی کنونی قبول شده بودم، می توانم بروم. می دانستم که رشته‌ی شهرسازی دانشگاه تهران، هنرهای زیبا، آن زیبای زیبا! قبول شده بودم (زمان ما، شهرسازی بسیار رشته‌ی ناشناخته‌ای بود، و من نمی‌دانستم قرابتش را با معماری، آن را دست کم گرفته بودم و انتخاب‌های پایینم بود، حتی آنقدر برای همه ناشناخته بود که با آن رتبه قبول هم شده بودم). همان موقع از سازمان سنجش رفتم دانشکده‌ی هنرهای زیبا، قضیه را مطرح کردم، گفتند ترم چندی؟ گفتم ۵، گفتند دِ نمی شود که! سنوات بهت می‌خورد، حالا معدلت چند است؟! گفتم حدود ۱۲، گفتند اگر معدلت بالای ۱۸ بود می شد برایت کاری کرد، اما با این معدل...!!!؟؟؟ گفتم خب من این رشته را دوست نداشتم، برای همین است که می‌خواهم عوضش کنم، برای همین است که معدلم در آن خوب نیست، من دوستش ندارم! گفتند نمی‌شود.

پرس و جو کردم ببینم ساختمان مرکزی دانشگاه آزاد کجاست.

همین جا داستان را نگه دارید.

سال ۸۱، نتایج کنکور آمد: معماری دانشگاه آزاد تهران مرکز / مهندسی شیمی روزانه‌ی دانشگاه تهران. به خانواده ام گفتم من معماری دوست دارم، گفتند دانشگاه تهران، دانشکده فنی! دهن پر کن است! بالاجبار پدر و برادرم دانشگاه تهران را انتخاب کردم.

برگردیم به داستان، حالا می خواستم ببینم آیا دانشگاه آزاد مرا بعد از دو سال و نیم قبول می‌کند برای ثبت نام در معماری، یا خیر؟ دیگر سرتان را درد نمی‌آورم. این موضوع و این درخواست من وارد کمیسیون موارد خاص دانشگاه آزاد شد. چون پیش از من هرگز پیش نیامده بود کسی از دانشگاه تهران! بخواهد به آزاد! DOWNGRADE! شود! (که من هرگز اعتقادی به این درجه‌بندی دانشگاه‌ها نداشته و ندارم و نخواهم داشت). دو هفته‌ی تمام هر روز بین اتاق ها می‌دویدم، گریه می‌کردم، ناله می‌کردم، و از آن طرف چون در میانه‌ی امتحانات پایان ترمم در دانشگاه تهران بودم، و سر امتحانات حاضر نمی‌شدم، اگر دانشگاه آزاد با درخواستم موافقت نمی‌کرد، آن ترم را در دانشگاه تهران کلا مردود می‌شدم. اما دانشگاه آزاد بالاخره موافقت کرد! قرار شد دانشجوی ورودی ۸۱ حساب شوم با ۵ ترم مرخصی، ۴ ترم با احتساب سنوات، و یک ترم بدون احتساب سنوات. شهریه‌ ثابت های هر ۵ ترم را به نرخ همان سال ها مجبور به پرداخت شدم که در مجموع کمی بیشتر از یک میلیون تومان می‌شد.

بگذریم که در این بین چه دعواها، چه خط و نشون ها، و چه بگو مگوهایی با پدر و برادرم داشتم، برایتان حتما قابل تصور است. پدرم شرط معدل گذاشت و برادرم گفت باید بتوانی از ترم ۵ در شرکت ما (شرکت مهندسین مشاور پیمایش محیط شهر) کار کنی. نشون به اون نشونی که من شاگرد اول ورودی های ۸۳ شدم (که چون در اصل ورودی ۸۱ بودم از مزیت فوق لیسانس بدون کنکور نتوانستم استفاده کنم) و ترم چهارم به عنوان کارآموز وارد شرکتی که برادرم در آن کار می‌کرد، و بعدها تا زمان دفاع پایان نامه‌ام در شرکتی که یکی از همکاران آنجا تاسیس کرد، ساعتی، مشغول به کار شدم.

دوران لیسانس من با این داستان تمام شد و من فوق لیسانس مطالعات معماری را در دانشگاه یو پی ام مالزی گرفتم. آنجا بود که پایان نامه‌ام به سمت و سوی روانشناسی کشیده شد و حلقه‌ی گم شده ای در آن یافتم. دو سال پیش در سن ۳۵ سالگی عزم کردم فوق لیسانس روانشناسی بخوانم، با داشتن یک فرزند و شغل و زندگی زناشویی، این کار برایم بسیار سخت بوده است، ولی از آن لذت می‌برم.

حلقه‌ی گمشده‌ای که در پی آن بودم در شاخه‌ی روانشناسی محیطی پیدا کردم که معماری را به روانشناسی (خصوصا روانشناسی شخصیت) ربط می دهد.

اینجا برایتان از آنچه می‌خوانم و می‌فهمم و کشف می‌کنم خواهم نوشت، چون معتقدم یاد دادن، مهمترین مرحله‌ی یادگیری است.

معماریروانشناسیانتخاب رشتهداستان زندگیرشته تحصیلی
کارشناس ارشد معماری‌ام و شغلم معماری‌ست، همزمان دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی نیز هستم (به دلیل علاقه شخصی)، اینجا تصمیم دارم بیشتر از "روانشناسی محیطی" که بین رشته‌های روانشناسی و معماری‌ست بنویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید