دختࢪ‌ماھ
دختࢪ‌ماھ
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

عشق در روستا

#پارت_هشتم

گوشی رو انداختم رو صندلی شاگرد و از کیفم قرص قلبم رو برداشتم .

آبی در دسترسم نبود و درد قلبم هی بد تر و بد تر میشد ، پس قرص رو همون جوری انداختم تو دهنم و به زور قورت دادم .

مزه تلخی قرص همه وجودم رو تلخ کرد ، اما از درد کشیدن خیلی بهتر بود .

صندلی رو کمی خوابوندم و چشامو رو هم گذاشتم تا این قلب بی صاحابم آروم بشه .

نمی‌دونم چند دقیقه گذشت اما با تقه ای که به شیشه خورد ترسیده از جا پریدم .

گنگ به دور و برم نگاه کردم و تازه موقعیت رو درک کردم ، نگاهی به فرد پشت شیشه انداختم و شیشه رو خیلی کم در حدی که صدا رو بشنوم دادم پایین .

با اخم های کشیده و نگاهی سوالی گفتم : بفرمایید !

اون فرد نگاهشو مستقیم به چشام دوخت و گفت : مسیحا هستم .

نویسنده‍ : دختࢪ‌ماھ (خودم)

هنگام ثمر دادنمان بود،خزان شد!🌿 @ghalamkhaste
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید