آنقدر نامت را میخوانم
تا بند بند دلت
در لالایی چشمانم...به خواب رود
آنقدر دلت را مینویسم
تا واژگان آبی احساست
زمزمه ی دلم را فریاد زنند...
آنقدر زلال نگاهت را میستایم
تا آسمان چشمانت
سهم مرا در آغوش دیدار کشد...
میبینی!
من تمام تو را آنقدر در آغوش دل گرفته ام
که تنها با تو سیراب باران می شوم...
اینجا بوته های نمناک عشق
آنقدر تو را میخوانند...تا شکوفه باران شوند
به لمس دستانت...
دختࢪماھ