جعفر نقی‌زاده برنامه‌نویس و طراح وب MindMade.ir
جعفر نقی‌زاده برنامه‌نویس و طراح وب MindMade.ir
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

نوشتن بعنوان یک زبان آموز

چند ماه پیشا تصمیم داشتم برای تمرین زبان انگلیسی و پیشرفت در این زبان، هر روز یک نوشته فی البداهه و روزمره، شامل 10-20 جمله منتشر کنم.. اما بعد از یکی دو هفته تلاش، و ساختن حدود 25 نوشته، دیدم این روش به تنهایی نمیتونه جواب باشه.. و خلاصه که حرکتم باگ داره.

امروز به نظرم رسیده بشینم و یک نوشته بسازم.. بعنوان زبان آموزِ زبان فارسی، می خوام ببینم فی البداهه چطور و چقدر میشه بنویسم.. اصلا آیا میشه بنویسم؟

می خوام ببینم آیا انتظارم از خودم منطقی بوده که بعنوان یک زبان آموز، با یک زبان خارجی، جمله و نوشته فی البداهه بسازم.
نه ، مرسی ؛ باب اسفنجی
نه ، مرسی ؛ باب اسفنجی


*** پس بریم که یه چیزایی بنویسیم:

امروز 4شنبه است 28 امین روز اولین ماه تابستان سال 1402. چه زود چهار هفته از تابستان امسال هم گذشت. زمان داره مثل موشک میگذره.

دارم اِبی گوش میدم:

تو که مهتابی تو شبِ من..

..

شب به اون چشمات خواب نرسه

به تو میخوام مهتاب نرسه

بریم اونجا ، اونجا که دیگه

به تو دستِ آفتاب نرسه


دو سه روزی هست که هوای تبریز خنک شده.. و تقریبا وسط تابستون هوای به این خنکی داریم. این خوبه.


کتاب "برتری خفیف" جف اولسون را مرور میکنم این روزا. ایده اش ساده و در عمل مفیده. جف میگه فقط عادت های ساده ی کوچیک رو به طور مستمر ادامه بده.. همین کارای کوچیک نتیجه های بزرگ و تغییرای بزرگ می تونن بسازن.


هفته قبل قسمت اول فرندز رو انقدر مرور کردم که تقریبا تمام دیالوگ هاش رو حفظ شدم. بعدم قسمت دومش رو چند مرتبه دیدم.. یه چند مرتبه دیگه میتونم ببینمش.. نسبت به سریال های ترکی که هر قسمتش 2.5 ساعته، این 20دیقه ای سوسول بازیه.. ده مرتبه هم میشه دیدش.

اولین مرتبه حس کردم که بیشترِ دیالوگ های اینو نفهمیدم.. اما دفعات بعدی بهتر میشه اوضاع.


یه وقتایی که گیج و داغون باشم و حس گُم شدنم زیاد بشه.. میشینم پای صحبت های سادگورو ، و یا mooji ، و یا آلن دوباتن.

دیروز هم چند ساعتی سادگورو گوش دادم و واقعا این آدم با صحبتاش دنیاتو می تونه عوض کنه.


خوب مشخصا دارم زور میزنم که یه چیزی واسه گفتن پیدا کنم..
دارم یه دیالوگ یک نفره مینویسم..
تا حالا اینکارو به فارسی نکرده بودم.. و انتظار داشتم بتونم به یه زبان خارجی چنین کاری کنم و همه چی هم خوب باشه.


این روزا خیلی هم ویدیوهای آموزشی انگلیسی می بینم.. انقدر زیاد که خودمم حس میکنم زیاده روی کردم.. درسهای luke و hadar و بقیه معلم های اینگلیش محبوب توی یوتوب رو می‌بینم.


مطمئن نیستم درباره چراییش.. ولی زبان هلندی رو هم در حد روزی 15 الی 30 دیقه تمرین می کنم..
حس خوبی داره تمرین یه زبان کاملا جدید.. و طی این شش ماهه که بطور مستمر این زبان رو تمرین کردم، یه وقتا که آهنگ های Flemming رو گوش میدم و می بینم چند تا کلمه از ترانه رو می تونم بفهمم، ذوق زده میشم.. احتمالا تمرین این زبان رو با دولینگو ادامه بدم.. و در کنارش با کتاب Get talking dutch هم دارم تمرین میکنم.


چیزی که حالا بعد همین چند دیقه تمرین باید اعتراف کنم اینه که..
فی البداهه و بدون موضوع که بخوای بنویسی و بخوای مثلا 500 کلمه یا حتی بیشتر نوشته بسازی.. کار سختیه.. خودِ این ایده سخته.. حتی به زبان مادریم سخته.
احتمالا کار درست اینه که یه چارچوب یا یک(یا چند تا) موضوع یا سوال یا عنوان تعریف کرده باشیم و بخوایم برای اون زمینه های مشخص ، محتوا بنویسیم..


بیاین برگردیم به موضوع زمان و سریع گذشتنِ زمان» اینکه زمان داره مثل موشک میگذره.

زمان سریع میگذره و ما آدما به همین سرعت پیر میشیم.. پیر شدن یه ترس ریز خاصی پشتش داره.. پیر میشیم و بعدشم.. تمام.. ترس اصلی اون آخرشه.. ترس از تمام شدن همه چیز..

می ترسیم که تمام آرزوها، امیدها، خواسته ها، برنامه ها.. کتاب های نخونده.. فیلمای ندیده.. ترانه های نشنیده.. شعرای نخونده.. و .. نصفه کاره رها بشن..

و خوب اگه هزار سال هم وقت داشته باشی.. بازم برای تموم کردن تمام فیلم ها و کتابهای دنیا بس نیست.. برای تجربه کردن تمام چیزها و حس کردن تمام حس ها و شنیدن تمام شنیدی ها ، بس نیست.

روی یوتوب ملیون ها ساعت فقط ویدیوی آموزش زبان پیدا میشه.. فکرشو بکن که بخوای فقط در این موضوع ویدیو ببینی.. تمام بشو نیست.

این محدود بودن آدم.. و در مقابلش اون تجربه/حس های نامحدود.. تضاد عجیبی داره.. ترسناکه.


اوه.. بنا بود بعنوان یک زبان آموز بنویسم.. یعنی لازمه که جملات کوتاه با کلمه های ساده بنویسم.. و فلسفه بافی نکنم..


تابستان رو دوست دارم. تابستان هم به اندازه بقیه فصل ها دوست داشتنی یه. یه روزهایی گرم میشه.. ولی این گرما هم زیباست.. آفتاب یه وقتا زیادی می تابه.. ولی این هم زیباست..

بعد از تجربه ی گرمای تابستونه که واسه خنکی پاییز و سرمای زمستون ، دلتنگ میشیم.


چند روزه که صورتم رو اصلاح نکردم. ریش خیلی زود رشد میکنه. انگار همه انرژیم مصرف میشه برای تولید مو.


به نوشتن ادامه میدم.. یه ریزه بیشتر تلاش کنم که برسونمش به حدود هزار کلمه..


میدونین من چه رنگی دوست دارم؟ رنگ های آبی و سبز و ترکیبش شون رو خیلی دوست دارم.. بله.. رنگ فیروزه ای رو خیلی دوست دارم. این رنگ ها حس جالبی بهم میدن. این رنگ ها انرژی جالبی دارن.. زنده و شاد هستن از نظرم.

البته که رنگ های مختلف در کنار همدیگه ، حس خوبی دارن. یه دنیای فقط فیروزه ای به درد نمیخوره. خوبه که دنیا همه رنگ ها رو کنار هم داره. این خوبه.


بله.. داشتیم می گفتیم.. زمان خیلی سریع میگذره.

همین نیم ساعتی که پای نوشتن این پست صرف شد.. مثل برق و باد گذشته.. حتما حدس میزنی از کجا میگم چقدر وقت گذشته.. از روی آهنگ هایی که گوش دادم.. آلبوم رو از یوتوب گوش میدم و از اونجا می بینم که چقدر وقت گذشته.


وقتی خوشحال باشیم، زمان سریعتر میگذره. حتی همینکه غمگین یا نگران هم نباشی، زمان سریع میگذره.. ولی واای به روزی که یه ریزه نگران باشی.. یه آزمون/امتحان/مصاحبه داشته باشی.. یه درد/مشکلی داشته باشی.. از چیزی عصبانی باشی.. زمان مثل آدامس کش میاد.. اینطور وقتا زمان میخواد مثل پنیر پیتزای با کیفیت کش بیاد..

انگار که باهات لج کرده باشه.. انقدر کش میاد که قشننننگ اون درد و غم و ترس رو با پوست و استخونت حسش کنی. نامرد پدرسوخته.


دیگه دارم سعی میکنم روی موضوع زمان بمونم و کانال عوض نکنم.. یه چند تا جمله دیگه بنویسم کافیه برام..


حالا که بحث زمان شده.. سه زمان داریم.. گذشته ، آینده و حال. اساتید مدیتیشن (و البته خیلیای دیگه) میگن که خوب نیست که اسیر گذشته و آینده باشیم. وقتی زیادی و بیخودی درگیر فکر گذشته و آینده باشیم، انرژی و تمرکز از دست میره و "حال" رو از دست میدیم.

یه کتابی میگفت، اسیر آینده بودن معمولا بیشتر اوقات حس "ترس" داره. از آینده و اتفاقات احتمالیش می ترسیم.. اسیر گذشته بودن هم بیشتر حس "حسرت" داره. درباره گذشته و کارایی که کردیم/نکردیم، حسرت میخوریم.

اینا یعنی اینجایی که الان هستیم، کلی انرژی به فنا میدیم و کار مفیدی نمی کنیم.

یه ریزه از گذشته درس گرفتن خوبه، یه ریزه برنامه ریزی برای آینده کافیه.. بعدش درستش اینه که در زمان الان، یه حرکتی بزنیم که به درد خودمون و دیگران بخوره.

البته ذهن عاشق اینه که برگرده به گذشته و ازش یه فیلم سینمایی بسازه.. ذهن میره یه حادثه ای واقعی یا حتی ساختگی از گذشته میکشه بیرون.. میاره روی میز ذهنی مون. بعد میبینه اگر خوشمون اومد ، میره کلی پرونده های مرتبط و مشابه هم میکشونه میاره بیرون.. اگه حواست نباشه ساعت ها همینطوری اسیرت میکنه.

انقدی که به قول سادگورو، دچار "اسهال ذهنی" میشیم.

سادگورو خیلی قشنگ میگه که:

فکر کردن، یعنی فرآیند اندیشیدن رو به شکل آگاهانه به کار بگیریم.. ولی وقتی که می بینی ذهن داره هر چی دلش میخواد میاره بالا و مدام داره یه چیزایی تولید میکنه و نمی تونی کاریش بکنی.. این دیگه فکر کردن نیست.. تو دچار اسهال ذهنی شدی.

سادگورو
سادگورو


و کار ذهن فقط با گذشته نیست.. ذهن آینده رو هم همینطوری بازیچه می کنه.. رهاش کنی میتونه 100 سال برات فیلم بسازه.. انقدی که از کار و زندگی می افتی.

در نهایت توصیه می کنم "سادگورو" ببینید/گوش کنید.

مدیتیشن کنید.

تمام واسه این نوشته.. یک ساعت وقت گرفت


زبانزبان آموزتمرین نوشتننوشتن
جعفر نقی زاده؛ برنامه‌نویس وب، طراح وب 💙دانش‌آموخته مدیریت تکنولوژی 💜علاقمند مطالعه، نوشتن، ترجمه، هنر، فلسفه، یادگیری، یاددادن، فناوری و توسعه وب 〽️سایتم: MindMade.ir 〽️سایت انگلیسی: MatisWeb.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید