یکم دی ماه سال 2022
دوره دیگری آغاز شد، بی آنکه هشداری به انسان داده شود.
می دانم که دیگر هیچ چیز مانند گذشته نخواهد بود.
فصل جدیدی با ورود مهمانان ناخوانده به زمین رقم خورد . سال سیاه سرنوشت. سالی که بناگاه طوفانی بر زمین سایه انداخت و پازل سرنوشت انسان را به گونه ی دیگری چیدمان کرد.
حتی تصورش هم ترسناک و دور از واقعیت بنظر می آمد. اما حادثه ...هرگز خبر نمی کند.
با ورود اولین سفاین مادر فرازمینی ها به یکباره تمام وسایل الکترونیکی و برقی در سرتاسر جهان از کار افتاد. تمامی سرورهای کامپیوتر و دستگاه های برقی والکترونیکی بلا استفاده شده و رها شدند.
سلاحی برای مبارزه وجود نداشت. بنابراین زمینیان بناچار به قدرت و تکنولوژی برتر سر تعظیم فرود آوردند.
شاید اما از خیلی وقت پیش، حاکمان زمین به این توافق رسیده بودند، هرچه بود، آمدند و دنیای خودشان را ساختند
فرازمینی ها علم جدیدی با خود به ارمغان آوردند که بسیار فراتر از علم انسان امروزه بود. علمی که برتری آنان را باثبات رساند و سرانجام سرنوشت انسانها بگونه دیگری رقم خورد.
سکوت همه جا را فراگرفته است . بی هیچ صدایی ...هیچ فریادی... هیچ غرشی. در این بی صدایی عظیم باکمی دقت می توانستی حتی حرکت چرخشی زمین را احساس کنی و بشنوی.
گاهی صدای به هم زدن بال های ظریف حشرات کوچک این سکوت و آرامش را لختی به هم می ریخت.
انسان ها در کمال آرامش، در کنار هم به زندگی روزمره خود می پردازند. بی هیچ خشونتی، بی هیچ مخالفتی و بی هیچ احساسی.
فرازمینی ها کلمه زندگی و انسان بودن را به نوع دیگری برای نسل بشر تعریف کردند.
زندگی بدون خشونت، بدون ترس، بدون فساد و بدون سرکشی...
بیگانگان تازه وارد که از لحاظ تکنولوژی و تکامل بسیار پیشرفته تر از انسان ها بودند پس از ورود به زمین، صرفا" شاید برای اثبات خیر خواهیشان دست دوستی به سمت انسان ها دراز کردند.
یک معامله پایاپای. معادن و فلزات زمین در برابر علم و تکنولوژی جدید.
آنان طرز کاربرد و استفاده از ژنوم های ناشناخته بدن انسانها را آموختند و روشهای خاصی را به انسانها آموزش دادند تا با فعال کردن ژنوم خاصی بتوانند با تله پاتی با یکدیگر در ارتباط باشند بدون استفاده از هیچ دستگاه یا گوشی موبایل. اما انسانها هرگز نتوانستند بفهمند در ذهن مهمانان ناخوانده چه می گذرد.
به این ترتیب دیگر دروغ جایی در ارتباطات انسان ها نداشت. انسانها، نه تنها به خود، بلکه به صاحبان جدید سیاره هم یارای کتمان هرچه که در ذهنشان می گذشت، را نداشتند.
یاد یک شعر فروغ فرخزاد افتادم که می گفت:
«آنان همچنان که به تو لبخند می زنند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند...»
حالا اما... هر کس هر چه که می گوید همان است که در ذهن خود می پندارد.
دیگر نیازی به دستگاه های ارتباطی نظیر تلفن، موبایل و کامپیوتر نبود.
نیازی به اتومبیل یا هواپیما هم نبود، چون با فعال کردن ژنوم خاص دیگری، انسانها می توانستند تله پورت کنند و به هر کجای دنیا که خواستند بروند، و البته با کسب مجوز از صاحبان جدید.
دیگر مرزی بین کشورها وجود ندارد.
رنگ، نژاد و قومیت، تنها کلمات رنگ و رورفته ای ازتاریخ سیاه زندگی بشر تلقی می شوند.
دیگر زندان و زندانی وجود ندارد. هرکسی در پیله انرژی خود روزگار سپری می کند.
از دوردست ها صدای خواننده ای بگوش می رسد که با صدای حزن انگیز می خواند:
« قبیله یعنی یک نفر، هم خونی معنا نداره، همبستگی خوابیه که تعبیر فردا نداره»
دیگر ستم و جوری هم نیست، زیرا افراد ستم کار و ظالم خود با دست خود ژن معیوبی که باعث این ناهنجاری در وجودشان شده است را نابود می کنند .
پول تنها یک کاغذ رنگی شده و دیگر استفاده ای ندارد زیرا دستگاه های سازنده از کار افتاده اند. و هرکس باندازه نیاز خود می خورد و می آشامد و می پوشد، هر چه را که دوست دارد.
اما بقدرکفایتی که حاکمان جدید زمین مقدر می دارند.
دیگر درد و رنجی نیست، زیرا ژنوم خاص ایجاد درد را می توان غیر فعال کرد و جسم را بازیافت کرد و به زندگی ادامه داد. بی هیچ احساس درد و رنج بی هیچ رویایی و بی هیچ آرزویی.