چقدر خوب شد که بهت گفتم ناراحتم از حرفت.
چقدر خوبی که گفتی حتما باید حضوری حرف بزنیم.
چقدر خوب شد که با هم راجع بهش حرف زدیم.
چقدر خوبی که این همه میفهمی.
چقدر خوب شد که تو هم میخوای فرشته باشی.
سبک شدم. سبکم کردی.
من رشتهی محبت تو پاره میکنم
شاید گره خورَد به تو نزدیکتر شوم
و گره خورد.
تو گرهش زدی.
اگر تریپ قهر برمیداشتم و یک طرفه قلبم رو به روت میبستم و حرف نمیزدم، الان دوباره گره نمیخوردیم به هم؛ و توی دل من آشوب و دلخوری میموند.
ولی تو نذاشتی.
بعد از همهی حرفامون؛ یه جوری صدام کردی: مینو
که قلبم مثل غبار توی هوا پخش شد.
یه جور برخورد کردی که کلا همه چیزو شستی و بردی.
مشکلاتت زیاده و نیازهاتو نادیده میگیری.
مثل کوه ایستادی و صبر میکنی تا وقتی که شاید راهی باز بشه و بتونی آرومتر زندگی کنی. و اطمینان داری به افتادن اتفاق خوب.
کاش زمانش زودتر از راه میرسید.
دلم تنگ میشه از غصههات و فقط میتونم دعا کنم.
خیلی خوشحال شدم که رویاهای منو داری.
حیف که غصههاتو بیرون نمیریزی. کاش با من قسمتشون میکردی. کاش همه رو برای خودت نگه نمیداشتی.
کاش اون همه به چشمات فشار نمیآوردی که الماسهای قلبت رو لو ندن.
نمیدونم ستارهی بختمون مطابق بیاد یا نه، اما من کنارتم که دوست داشتن و دوست داشته شدن رو یاد بگیرم.
نمیدونم میتونم برای همراه شدنمون کاری کنم؟
دوست دارم بتونیم با هم بپریم.
فقط خواهش میکنم اون استانداردهای مسخرهای که برای تجدید فراش توی ذهنت درست کردی رو بریز دور و اجازه بده خدا بیشتر کمکمون کنه.
میدونم که شاید من زیادی احساساتی شدم. حتی باید احتمال اشتباه هم بدم. به هر حال خدا کنه که اذیتت نکنم.
۱۹ فروردین ۱۴۰۲