مینو
مینو
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

دلم نیومد این متن زیبا رو از دست بدید

درختان


«من همواره درختان را پرنفوذترین واعظان جهان دانسته‌ام. من آنها را برای زندگی قبیله‌ای و خانوادگی‌شان در جنگل و باغ‌ها، می‌ستایم. باید بگویم که تک‌درختانِ استوار را بیشتر ستایش می‌کنم. آنها به آدم‌های تنها می‌مانند. البته نه مانند عزلت‌گزیدگان که از سر زبونی به گوشه‌ای گریخته باشند، بلکه همچون آدم‌های بزرگ و یکّه، مانند بتهون و نیچه. در بلندترین شاخه‌های این درختان، هستی‌ست که خش خش می‌کند؛ این درختان در ابدیت ریشه دارند؛ اما هرگز خود را در ابدیت گم نمی‌کنند؛ بلکه با تمام شیره‌های حیاتی‌شان تلاش می‌کنند تا به آنچه در دل دارند فعلیت ببخشند. آنها می‌خواهند اسرارشان را هویدا کنند، می‌خواهند وجودشان را ابراز کنند. هیچ چیز در دنیا قدسی‌تر و درخور پیروی‌تر از یک درخت تنومند زیبا نیست. هنگامی که درختی می‌افتد و زخم عریانش را به خورشید نشان می‌دهد، می‌توانیم تمام تاریخش را در حلقه‌های نورانی منقوش بر تنه‌اش بخوانیم: تمامی تلاش‌ها، رنج‌‌ها، رنجوری‌ها، شادمانی‌ها، شکست‌ها، کامیابی‌ها، ضربه‌هایی را که تاب آورده و توفان‌هایی را که از سر گذرانده، در حلقه‌های سالیان عمرش و در خراش‌هایش آشکارا نوشته شده است. کسانی که با درختان مأنوسند نیک می‌دانند که بهترین و سخت‌ترین چوب‌ها به درختانی تعلق دارند که فشرده‌ترین حلقه‌ها را دارند؛ و می‌دانند درختانی که در بلندترین مناطق کوهستانی ایستاده‌اند و در معرض خطرهایی پی در پی قرار دارند، محکم‌تر و پربهاترند.

درختان محراب عبادتند. کسی که زبان درختان را می‌فهمد و می‌داند چگونه به آنها گوش بسپارد، به حقیقت آنها پی می‌برد. درختان واعظان مفاهیم و دانش معمولی نیستند، آنها واعظانِ همیشگیِ قانونِ ازلیِ زندگی‌اند.


درختی می‌گوید: «در من هسته‌ای نهفته است، جرقه‌ای، بارقه‌ای، آگاهی‌ای، من زنده‌ام و زندگی‌ام را وامدار حیات جاودانه هستم. تلاش و مخاطره‌ای که آن مادر ازلی برای هستی من پذیرا شده، بی‌حد و نهایت است. ببین چه صورتی دارم و چه رگ‌های ظریفی! چه باشکوه است رقص برگ‌ها در شاخه‌هایم! و چه عمیق و پرمعنا است خراشی که بر پوستم دارم! من آمده‌ام تا جاودانگیِ سبز را در تابلوی وجودم به نمایش بگذارم.»


درختی دیگر می‌گوید: «من از اعتماد نیرو می‌گیرم و به اعتماد زنده‌ام. من چیزی از اجداد خویش به یاد نمی‌آورم و چیزی درباره‌ی هزاران فرزند خویش، که هر بهار به دنیا می‌آیند، نمی‌دانم. من تمامی اسرار دانه‌ی خویش را زندگی می‌کنم و این مهمترین دغدغه‌ی من است. می‌دانم که خدا را در جان خویش دارم. می‌دانم که کوششم الوهی ست. من به آن حقیقت بسیط که در من زنده است اعتماد دارم و به این اعتماد زنده‌ام.»


آنگاه که به مصیبتی دچار می‌آییم و دیگر نمی‌توانیم زندگی را تحمل کنیم، درخت است که به کمک‌مان می‌آید و چیزی دارد که به ما بگوید: «آرام باش! شکیبا باش! به من نگاه کن! زندگی سهل و ممتنع نیست، زندگی دشوار هم نیست. اینها همه گمان‌های کودکانه است. بگذار خداوند در تو به سخن درآید، آنگاه دغدغه‌هایت فروکش می‌کند. دلیل بی‌قراری تو آن است که دستانت را از دست مادر درآورده‌ای و راه خانه را گم کرده‌ای. اما غمین مباش. با هر گامی که برمی‌داری و با هر روزی که سپری می‌کنی، به تدریج به مادر خویش و زهدان هستی بازمی‌گردی. تو از اصل خویش دور افتاده‌ای، اما روزگار وصل خویش را خواهی جُست. خانه‌ی تو در درون توست. اگر آن را در خویشتنِ خویش نجویی، در هیچ کجا نخواهی جُست.»


در غروب‌های غریب که صدای پیچیدن باد را در گیسوان درختان می‌شنوم، دلم هوای آوارگی و پرسه می‌کند و در درون می‌گرید. اگر برای مدّتی طولانی و در سکوت به هوایی شدن دلم گوش بسپاری، معنا و مفهوم این اشتیاق بر تو آشکار خواهد شد... این اشتیاق، پر کشیدن دل به هوای خانه است، دلتنگی برای مادر است، تمنّای تمثیل‌های تازه‌ای از زندگی است. این اشتیاق ما را به خانه هدایت می‌کند. همه‌ی راه‌ها راهی به سوی خانه‌اند.


... درختان افکاری بلند دارند، نفس‌های عمیق می‌کشند و آرامند... اگر بیاموزیم که چگونه به درختان گوش بسپاریم، آنگاه ایجاز و چالاکی و شتاب کودکانه‌ی افکارمان، به سرمستی غیرقابل وصفی می‌رسند. کسی که هنر گوش سپردن به درختان را دارد، دیگر نمی‌خواهد درخت باشد. چنین هنرمندی نمی‌خواهد چیزی غیر از آنچه که هست باشد. او از بودن خویش خرسند است و از این که اینگونه هست که هست، راضی‌ست. در خانه بودن، همین است. سعادت این است. این گونه است که انسان اصلِ خویش را بازمی‌جوید.»


(دلتنگی‌ها و پرسه‌ها، هرمان هسه، ترجمه مسیحا برزگر، ص۳۹-۴۲، نشر سیوا)


پ ن: این متن رو از یک کانال تلگرامی براتون کپی کردم. عالی بود ??❤?????

پیکِ زمیندرختزمینمادر طبیعت
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید