مینو احمدیان
مینو احمدیان
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

ورود به یک دنیای موازی با یک وجب تکنولوژی

خیال‌انگیزی این تصویرسازی Wenyi Geng به این روزهایم خیلی شبیه است
خیال‌انگیزی این تصویرسازی Wenyi Geng به این روزهایم خیلی شبیه است

زندگی قبل از کرونا، که انگار خاطره‌ای به جا مانده از صدها سال پیش است، برای من خارج از اسکرین‌های گوشی و تبلت و لپ‌تاپ در جریان بود.

دنیایی که در آن ساعت‌ها و کیلومترها با دوستانم در شهر پرسه می‌زدیم، رخ در رخ حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم، قبل از شروع کلاس‌ِ سرِ صبحِ دانشگاه، املت با بربری می‌زدیم، آن هم در ظرف‌های مشترک.

به جای جک‌های بی‌مزه و استیکرهای تمام‌نشدنی در گروه‌های خانوادگی و ایموجی‌های زورکی لبخند و گل و بلبل، چندوقت یک‌بار دور سفره‌های دراز با فک و فامیل، وسط تمام تعارف‌ها و بده بستان‌های ظرف خورش و پارچ دوغ و کاسۀ ترشی، به دیدار حضرات و بلندپایگان خانواده نائل می‌شدیم و هم‌زمان با شکستن تخمه و تماشای نیمه‌نهایی جام قهرمانان،تمام مشکلات خاورمیانه را حل می‌کردیم.

برای کتاب خریدن، راستۀ کتاب‌فروشی‌ها را گز می‌کردیم و آیین مقدس دست کشیدن به ردیف مرتب کتاب‌ها، لمس برگه‌های بالکی و بوکشیدن صفحات نو را قبل از خرید یک کتاب به جا می‌آوردیم. بعدش هم مسیرمان را کج می‌کردیم به سمت "میدون شاه" و پاهای خسته را به آب خنک حوض، و هوس‌مان را به یک فالودۀ توی لیوان مهمان می‌کردیم.

یک روز تابستانی قبل از کرونا
یک روز تابستانی قبل از کرونا

به هوای وزن کم کردن و داشتن یک هلثی لایف استایل، ورزش می‌کردیم و بعد از چند ساعت دویدن و سرویس زدن و مسابقه دادن، مثل قحطی‌زده‌های جنگ‌های داخلی آفریقا در معیت دوستان و مربی، از خجالت پاتیل‌های بزرگ هات‌چیپس و پاستا در ‌می‌آمدیم و وجدانمان را با یک قوطی کوکاکولای زیرو سرکوب می‌کردیم.

در این جهان پر از تعامل‌های نفر به نفر و فاصله‌های اجتماعی میلی‌متری، گوشی برای من فقط در حکم یک ابزار بود، و نه یک ضرورت. نبودش شاید کارم را لنگ می‌کرد، ولی من را نمی‌کُشت. بعد از کرونا اما، با فروپاشی آن دنیای قبلی، تبدیل شد به دریچه‌ای برای ورود به یک جهان موازی.


ساختن یک دنیای جدید از هیچ

از همان روزهای اول، به دلم افتاد که کرونا، با تمام تجربه‌های دیگر زندگی‌ام زمین تا آسمان فرق دارد و به این زودی تمام نمی‌شود. فهمیدم که به جای نشستن بر خرابه‌های دنیای قبلی و سوگواری، بهتر است به فکر ساختن یک امپراطوری جدید برایم خودم باشم. به گمانم غریزۀ تلاش برای بقا در من بعد از سال‌‌ها آرامش، حالا به جنب و جوش افتاده بود تا من را برای تغییرات بزرگ و تطبیق با شرایط جدید آماده کند.

یکی دو هفته از صبح تا شب مشغول خواندن تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های تئوریسین‌های سرشناس بودم تا ببینم دنیای آینده دقیقا به چه مهارتی نیاز دارد که من ندارم و باید به خودم را به چه ابزارهایی مسلط کنم.

نتیجۀ همۀ آن کندوکاوها، این بود که باید با مُشتی کلمه، خلق کنم، بنویسم و مکتوب کنم.

برای من، زندگی در دنیای شفاهی شبیه زندگی در همان بهشت بی‌خبری پدر اولیه‌مان بود. اما نوشتن، پذیرفتن کوچیدن به دنیای پرمسئولیت مکتوبات و نوشته‌ها بود.

اما این وسط یک مشکل وجود داشت: من از این دنیای جدید هیچ چیزی نمی‌دانستم!


یک گوشی، یک دانشگاه و ملاقات با آدم‌های جدید

گوشی من، که شاید به زحمت یک گوشی میان‌رده محسوب شود، تمام بار ندانستن‌های من را یک‌تنه به دوش کشید. با همین یک وجب تکنولوژی، ساعت‌ها و روزها مقاله خواندم، ژورنال ورق زدم، کتاب‌های جدید سفارش دادم، سر کلاس‌هایی که آن طرف دنیا برگزار می‌شد شرکت کردم، پیش استاد درس پس دادم، دایرۀ ارتباطی‌ام را گسترش دادم و با آدم‌هایی هم‌قدم و هم‌صحبت شدم که در دنیای قبلی، احتمال شناختن‌شان به اپسیلون هم نمی‌رسید.

آرام آرام نوت گوشی‌ام پر شد از نوشته‌های درب داغانی که هر شب بازنویسی‌شان می‌کردم و بعد از مدتی جرات کردم و یکی یکی منتشرشان کردم. مخاطب پیدا کردم، در کامنت‌ها تشویق ‌شدم به بیشتر نوشتن و در پی‌وی بازخورد ‌گرفتم برای بهتر شدن. سایتم را هوا کردم و نوشتن را جدی‌تر ادامه دادم.

بعد از مدتی، پای کلمات به زندگی کاری‌ام هم باز شد. آدم‌هایی پیدا شدند که نوشتن من دردی از کسب‌وکارشان دوا می‌کرد و دیگر مطمئن شدم که دنیای درستی را برای زندگی انتخاب کرده‌ام.

عضو ثابت چک‌لیست‌های روزانۀ من
عضو ثابت چک‌لیست‌های روزانۀ من

حالا دقیقا ده ماه از آن کوچ تاریخی می‌گذرد. نوشتن و سر و کله زدن با کلمات، به کار تمام وقت من تبدیل شده. هر روز صبح با همین یک وجب تکنولوژی به پایتخت پل می‌زنم، با همکارانی که تا به حال از نزدیک ندیدمشان با میت و اسکایپ و واتساپ خوش و بش می‌کنم و مشغول به کار می‌شوم.

هنوز هم دلم برای آن دنیای قبلی تنگ می‌شود، اما می‌دانم که این دنیای جدید هزاران فرصت برای اکتشاف و ماجراجویی دارد و البته امیدی که در من زنده است.

به قول اندی در فیلم شاوشنک: "امید چیز خوبیه، و چیزهای خوب هیچ‌وقت نمی‌میرند."





روایتگرباشنوشتنکپی رایتینگ
مینو هستم: عاشق رنگ زرد و بوی فلفل قرمز و فیلم آبی کیشلوفسکی. در وبلاگم جدی‌تر می‌نویسم و اینجا، دوستانه‌تر:) miuahmadian.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید