ویرگول
ورودثبت نام
مریم نژادقاسمی
مریم نژادقاسمیمشغول زراعت
مریم نژادقاسمی
مریم نژادقاسمی
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

در میانه‌ی طیف

گرمای سنگ دستانت را می‌سوزاند، آفتاب بی‌رحمانه بر شانه‌هایت می‌کوبد.

نفس‌هایت به شماره افتاده‌اند و تنهای چیزی که می‌دانی این است که باید تخته‌سنگ را به قله برسانی.

قدم‌های آخر را برمی‌داری، قله را فتح می‌کنی، اما تخته‌سنگ چشم روی تمام تلاش‌هایت می‌بندد و به پایین کوه می‌غلتد - همان‌جایی که صبح حرکت را آغاز کرده بودی. پایانی که تنها می‌تواند آغازی دیگر باشد.

اگر او مجبور نبود هر روز تخته سنگ را بالا ببرد، آیا از زندگی لذت می‌برد؟ این رنج بی‌پایان بخشی از لذت ممکن او بود؟

.

ما در میان طیف‌ها زندگی می‌کنیم: طیف‌هایی گسترده از بی‌نهایت نقطه‌ی میانی، که میان دو قطب نهایی به دام افتاده‌اند.

با این حال، ذهن ما تمایل دارد دنیا را تنها از خلال همین قطب‌ها بشناسد.

این یک گرایش روانشناختی بنیادین است: تفکر سیاه‌وسفید، یا تفکر دوقطبی.

وقتی دنیا را صرفاً سیاه یا سفید می‌بینیم، بار شناختی‌مان کاهش می‌یابد. تصمیم‌گیری آسان‌تر می‌شود، و این، در ظاهر، بهینه می‌نماید.

در جهان نخستین، باید به سرعت میان خطرناک و بی‌خطر تمایز قائل می‌شدیم؛ تصمیمی که گاه تفاوت مرگ و زندگی بود.

ذهن ما برای بقا، دنیا را دوپاره می‌کرد.

اما امروز چطور؟

در جهانی که مفاهیم تغییر شکل می‌دهند، درهم می‌آمیزند، در جهانی که مرزهای معنا روز به روز نرم‌تر می‌شوند، می‌توان همچنان با این عینک ساده‌انگارانه به جهان نگاه کرد؟

.

william blake - The Ancient of Days
william blake - The Ancient of Days


از رایج‌ترین دوگانه‌هایی که به واسطه این گرایش شکل گرفته‌اند، مفهوم درد و لذت است.

این دو در ساختار مغز ما چنان متضاد پنداشته شده‌اند که به ندرت فرصتی برای درک رابطه عمیق و پیچیده‌ی آنها پیدا می‌کنیم.

در دنیایی که می‌شناسیم تنها زمانی به لذت می‌رسیم که از درد عبور کنیم. این منطق ساده، ساختار بسیاری از رفتارها، انتخاب‌ها و رویاهای ما را شکل می‌دهد.

در پشت پرده تمام تلاش‌ها، دغدغه‌ها - حتی اگر به نام نجات جهان باشد- صدایی آرام اما قدرتمند می‌‌پیچد:

فرار از درد، رسیدن به لذت

این میل، از اعماق تاریک وجودمان بر‌می‌خیزد.

در مسیر رسیدن به سطح آگاه، بارها تراشیده، فیلتر می‌شود و در نهایت، شکلی می‌یابد که با تصور ما از خودمان هماهنگ باشد.

ما در میان این طیف‌ها زندگی می‌کنیم، اما معمولا تنها دو قطب را می‌بینیم و آنچه میان آن‌هاست در هاله‌ای از فراموشی محو می‌شود.

درد و لذت برخلاف ظاهر متضادشان، در یکدیگر به شدت تنیده‌ شده‌اند. این دو برای یافتن معنا به هم نیاز دارند؛ بدون رفرنس درد، تجربه لذت انسانی بی معنا می‌شود.

دنیایی بدون درد، دنیایی بدون لذت است. و دنیایی بدون لذت، دنیای بدون درد است. چرا که در غیاب تضاد، معنا از بین می‌رود.

نظام معنایی ما، جایی برای پذیرش این همزیستی متصور نیست.

.

ما همچنان با منطق صفر و یک، با قضاوت‌های فوری، در پی فرار از قطب درد و رسیدن به قطب لذت هستیم.

اما شاید سیزیف، این محکوم ابدی، در لحظه‌ای میان قله و دامنه، جایی که نفس‌های آخر به لبانش می‌رسند، حقیقتی را لمس می‌کند:

شاید راز لذت، نه فرار از درد، که در آشتی با آن نهفته باشد.

و شاید انسان بودن یعنی رقصیدن در میانه طیف درد و لذت، بی‌نیاز از قهرمان شدن، بی‌نیاز از نجات یافتن.

.

.

وقتی طیف‌های ظریف حقیقت و تجربه را نمی‌بینیم، نه تنها از خطاهای شناختی رنج می‌بریم، بلکه فرصت لمس شکوه بی‌مرز زندگی را نیز از دست می‌دهیم.

زیرا در آنجا، همان نقطه‌های میانی فراموش‌شده، جایی که درد و لذت، امید و نومیدی، شکست و پیروزی در هم می‌آمیزند، حقیقت انسان بودن نهفته است...

و شاید، شجاعت واقعی، نه در دویدن به سوی قطب‌ها، که در ماندن در دل همین خاکستری‌های بی‌نام باشد.

خطاهای شناختیمرگ زندگیدرد
۲
۰
مریم نژادقاسمی
مریم نژادقاسمی
مشغول زراعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید