من توی آخرای دهه چهارم زندگیم هستم و تقریبا بیست ساله که که ورزش می کنم. حالا به وقفه های کوتاه ولی یکی از تفریحات اصلی من ورزش کردنم و خودم رو ورزشکار می دونم.
اگه بخوام از اول شروع کنم من تقریبا توی سن 14 سالگی ورزش کردن رو کردم. ورزش رو با کشتی گرفتن شروع کردم. حالا اینکه چرا با کشتی شروع کردم اینه که دم دست ترین باشگاهی که نزدیکم بود رو انتخاب کردم و احساس می کردم ورزش نکردن برای منی که فقط مدرسه می رم و تجربه ای از محیط بیرون مدرسه نداشتم خیلی ناراحت کننده بود. ورزش حس برتری توی مدرسه بهم می داد. ولی متاسفانه خیلی تجربه ی بدی بود. کسانی که میومدن کشتی بیشتر کارهای یدی می کردن و کمتر کسی بچه مدرسه ای بود. و تقریبا از همه انواع و اقسام فن ها رو می خوردم. خلاصه نتونستم ادامه بدم و هیچ پیشرفتی رو برای خودم متصور نبودم . این دوره کمتر از سه ماه طول کشید.
تقریبا توی سن پانزده سالگی با یک کم تحقیق و جو فیلم های رزمی و جو محله ای که توش بودم یعنی جنوب شرق تهران یه باشگاه کونگ فو رو انتخاب کردم. ایندفعه دیگه حسابی بدنم جواب داد و بدنم واقعا عالی داشت جواب می داد. اونموقع کونگ فوتوا هم یه ورزشی بود که خیلی همه توش جو گیر بودن. تنبیه های سخت . زدن با کمربند برای اینکه قوی بشی و تحمل دردت بالا بره. مربی مون ما رو می برد توی کوه و سر بالایی ما رو می دووند . خلاصه خیلی جوگیر بودیم. یادمه اونموقع اینقدر ضربات پات رو محکم می زدم اصطلاحا زانوم آب آورد و تا مدت ها درد می کرد. دلیلش هم اثر ضربات نادرست بود. خلاصه بدنم خیلی رو اومده بود و توی مدرسه حسابی شاخ شده بودم. پاهام 180 درجه باز می شد. این بود که مادرم احساس خطر کرد. یه روز به من گفت تو بزرگ بشی می ترسم چون زورت زیاده بزنی یک نفر رو بکشی و تا آخر عمرت بری زندان. خلاصه من رو راضی کرد که دیگه ادامه ندم.
خلاصه تا یه مدت زیادی تقریبا ورزش نمی کردم. البته خوب فوتبال که همیشه بود. توی مدرسه و توی باشگاه. ولی بیشتر دنبال درس بودم. یادمه انقدر علاقه به فوتبال داشتیم توی مدرسه و مدرسه هم نمی ذاشتن ما فوتبال بازی کنیم، ما با در خودکار و تشتک نوشابه تو حیاط مدرسه فوتبال بازی می کردیم. خیلی تحت تاثیر کارتون فوتبالیستها بودیم. این دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی گذشت و متاسفانه ما هم انقدر درگیر درس بودیم فرصتی برای ورزش شروع کردن نبود. کسی هم نبود راهنمایی مون کنه. البته نا گفته نماند که متاسفانه محلات ما تقریبا همون کشتی و ورزش های رزمی بود و بیشتر از اون نه می تونستم مسافت طولانی توی شهر برای باشگاه برم و نه پولش رو داشتم. کشتی رو هم هر وقت میومدم شروع کنم هر دفعه پشیمون می شدم، چون اقعا آسیب هاش خیلی زیاد بود، یه دفعه مثلا یه هفته کلن گردنم یه ور بود و حتی نمی تونستم بخوابم. یک ماه کلا کمرم کج بود و نمی تونستم راست راه برم، دکتر پیدا کردنش هم دردسر بود.
تا رسیدم به آخر دانشگاه و یک مربی کار بلد ووشو. تقریبا اواسط دهه ی هشتاد بود. یه مربی خوب پیدا کردم و کار رو باهاش شروع کردم. هزینه هاش خیلی بالا نبود و تقریبا با کشتی یکی بود. شیرین ترین دوران همون دوران بود. تازه فهمیدم ورزش چه لذتی داره. مربی می گفت خودش از یه استاد چینی توی دهه ی شصت آموزش دیده . خلاصه خیلی با مربی رفیق شدم. هر چی آرزو داشتم اون داشت. نیروی ویژه چترباز ، چی بهتر از این. دیگه داشتم برنامه ریزی می کردم برم چین و استادای چینی رو از نزدیک ببینم. مربی هم هر چی بلد بود یادم می داد. اون هم خودش می خواست کلی شاگرد تربیت کنه و تازه شروع کرده بود. و خب یه شاگرد پایه مثل من که بدون غیبت همه رو میومد و زمستون و تابستون هم میومد به رونق کلاس هاش کمک می کرد. یادمه یکی از شاگرداش که یه پسربچه ی ده ساله بود یه استعداد خارق العاده بود و الآن هم شده جزو تیم ملی ووشوی ایران توی رشته ی تالو. فقط یه مشکلی وجود داشته و اون اینکه نه مسابقه ی رسمی ای بود و نه چیزی که آدم اساتید دیگه رو ببینه . و تقریبا هیچ مسیر پیشرفتی رو نتونستم برای خودم پیدا کنم . بعد از سه سال کار پیش اون مربی رفتم دنبال یه مربی دیگه و احتمالا پیشرفت توی اون رشته ولی متاسفانه نتونستم اون زمان مربی دیگه ای رو پیدا کنم و مربی هم کمکم نکرد. خلاصه اون کلاس ها تقریبا کنسل شد و از اون جمع من تقریبا مسیر پیشرفت اون شاگرد با استعداد رو دنبال می کردم. پرونده ی وشوی من تا همین جا بسته شد.
تا رسید به دوره ی فوق لیسانس من و فشار زیاد دروس توی یه رشته ی فنی مهندسی کامپیوتر . دیگه نمی تونستم زمان زیادی روی ورزش بذارم، پول زیادی هم نداشتم، نمی تونستم رشته هایی هم برم که خیلی از بدنم کار بکشم مثل کشتی، با اینکه خیلی علاقه داشتم. شنا رو انتخاب کردم. یه دوره حدود چهار ماه رفتم شنا اون زمان استخر سلمان فارسی توی خیابون دماوند. تقریبا چهارتا مدل شنا رو یاد گرفتم. ساعتش حدود هفت و نیم تا نه شب بود. شرکت کنننده ها تقریبا همه بازاری بودند و محیط خیلی جذابی بود. یادمه انقدر شلوغ بود استخر همین طور آب موج می زد. مثل موج دریا توی استخر بالا پائین می شدیم. خیلی علاقه رو به ورزش زیاد کرد. خیلی دوستان جدیدی هم پیدا کردم . از همه صنفی هم بودند و از همه سنی. بیشتر بازاری بودند و از نوجوان پانزده ساله بود تا پیرمرد هشتاد ساله. ولی نسبت به ورزش کشتی خیلی فرهیخته تر و باکلاس تر بودند. محیط کشتی بیشتر کارگری بود و اینجا بیشتر بازاری. توی کشتی همه سعی می کردند شهریه ی باشگاه رو هم بپیچونند و به این افتخار هم می کردند. ولی اینجا بعد تمرین هم از بوفه غذا و ساندویچ می گرفتند و آبمیوه. آموزش هام که تموم شد اونجا رو دیگه نرفتم و رفتم استخر شیرودی . اونجا خیلی عالی بود . استخر خیلی بزرگتر بود و شناگرهای واقعا عالی ای بودند. نکته اش این بود کلاس ها شش صبح بود. بعضی روزها صبح با دوچرخه ساعت پنج صبح می رفتم استخر. الآن که فکر می کنم می بینم چه حالی داشتم اون زمان. یادمه یه روز صبح زمستون با دوچرخه رفتم و مسئولش در رو باز نکرد. گفت انقدر سرد بوده که گازئیل یخ زده و آب گرم نشده. من چه جونی داشتم که تا اونجا یک ساعت تو اون سرما با دوچرخه پا می زدم. لدت بخش ترین قسمت بعد از تمرین بود. ینی زمانی که ساعت هفت و نیم می رفتیم داخل سونا خشک. اول اینکه تقریبا بیشترشون بازاری بودند و اکثرا هم لاله زاری. داخل سونا خشک تقریبا نیم ساعت هر روز بزن و برقص بود. مثل یه مجلس عروسی . وافعا برای کل روز شارژمون می کردند. البته این دوره هم کمتر از یک سال طول کشید.
گذشت و اواخر دهه ی هشتاد شد. ینی فوق لیسانس رو آخراش بودم و کار درست و درمون هم نداشتم و به تبعش تقریبا هیچی هم پول نداشتم . باید یه ورزش ارزون رو انتخاب می کردم. به ناچار برگشتم سراغ همون کشتی . ولی ایندفعه دیگه آبدیده تر و حرفه ای تر شده بودم . حداقل توی انتخاب باشگاه. رفتم باشگاه امام علی تقاطع خیابان اتابک و خاوران. یه جای واقعا عالی برای کشتی گرفتن . داخل سالنش سه تا تشک بود. کشتی گیرا می دونند این ینی چی و چقدر بزرگه . شیرین ترین دوران ورزش من همین دوره بود. یه مربی عالی ینی آقای مقدم . ساعتای تمرین هشت تا نه و نیم بود. البته بدترین ساعت برای تمرین بود. ولی چاره ای نبود. انقدر فشار تمرین زیاد بود بعضی شبا دم صبح نمی خوابیدم . البته این دوره دیگه توی سربازی من افتاد و شرایط جوری بود می تونستم برم تمرین. منطقه ی اتابک هم اگه کسی بودنه می دونه که چه مدل آدمایی هستند و خلافکار خیلی زیاد داره. حساب کنین چه باشگاه کشتی ای میشه. البته من با این محیط ها آشنائی داشتم . محیط سربازی و کلانتری و ماجراهای خدمتم خیلی کمک کرد بتونم با محیط و خلق و خوی اونجا کنار بیام. البته مربی اونجا هم واقعا آدم کاردرستی بودند و آقا مقدم هم انصفا خوب تمرینات رو مدیریت می کردند. یه تمرین معمولی اونجا حداقل پنجاه تا صد نفر تمرین می کردند. حساب کنید دیگه جمعبت رو. دوستان اون دوره ی من بهترین دوستانم بودند و خیلی هاشون رو هم برای عروسی ام دعوت کردم.
بعد از ازدواجم یگه تقریبا باشگامه کشتی رو خیلی کم رفتم. تا زمانی که از تهران زندگی رو جمع کردم و به تفرش نقل مکان کردم. توی اینجا که تقریبا کاملا ناامید شده بودم از اینکه بتونم یه مربی خوب پیدا کنم . ولی واقعا اینجور نبود و توی یه شهر کوچیکی مثل تفرش دیدم چقدر موقعیت های خوبی بود. اولش حدود یکسال یک باشگاهی می رفتم تمرین موی تای. ولی ته دلم دوست داشتم ووشو رو ادامه و خودم رو یک ووشو کار می دونستم. تا اینکه یک روز چیزی رو که توی خیالم هم فکرش رو نمی تونستم بکنم پیدا کردم. یه مربی کاربلد وینگ چونگ پیدا کردم. آقای فرخی . تقریبا هم سن بودیم و اون هم مثل من رشته های خیلی زیادی رو امتحان کرده بود. این مربی و رشته ی ورزشی کلا دید من رو نسبت به ورزش و فلسفه و ورزش های شرقی کلا عوض کرد. کلاس هام با اون مربی خصوصی بود . برای منی که حاضر نبودم برای ورزش پولی خرج کنم کلاس های خصوصی رو با رضایت کامل پرداخت می کردم و واقعا هم راضی بودم. چون چیزهایی که یاد می گرفتم فراتر از حد تصورم بود. هیچ جائی این آموزش ها نبودند و تقریبا انتقال فقط از استاد به شاگرد هست. مثل ورزش های دیگه نیست. فقط در مورد این ورزش این رو می تونم بگم که توی تمام ورزش های شرقی تمرکز روی محکم کردن بدن و غلبه به حریف و قوی تر بودن از حریف هست. ولی اینجا فلسفه اش کلا یه چیز دیگه است. جمله ی اولین جلسه دقیقا این بود این ورزشی که توش ضعیف به قوی غلبه می کنه . باید مثل آب سیال باشی. ولی متاسفانه این دوره هم برای من زیاد طول نکشید و حدود شش ماه شد. به خاطر منقل شدن مربی ام به خاطر کارش به یک شهر دیگه .و البته شروع ویروس کرونا.
توی دوران پاندمی کرونا دیگه نمی شد کارها رو مثل قبل ادامه داد. من قبلا هم دوچرخه سواری زیاد می کردم . ولی چون تمرین هام بعد از کرونا تقریبا قطع شده بود تمرکزم رو گذاشتم رو دوچرخه سواری توی جاده های کوهستانی تفرش. واقعا این ورزش حالم رو جا می آورد. بعد از فعالیت های فکری دو تا سه ساعت دوچرخه سواری می کردم. هوای کوهستان رو تنفس می کنم . تابستون ها هم توی استخرهای کشاورزی و آبگیرهای محلی شنا می کنم. حالا تازه دارم توی طبیعت مزه ی زنده بودن رو می چشم. من دیگه از طلسم شهرهای شلوغ فرار کردم.
ادامه ی این مطلب رو انشالله توی یه پست دیگه ادامه می دم.