عَلی هَف .
عَلی هَف .
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

تحلیل و نظر در باب "مری‌و‌مکس"

اولین باری که به تماشای این انیمیشن پرداختم ، معنای زندگیِ بیرونی(استعاره از کتاب تئوری انتخاب اثر ویلیام گلاسر) را فهمیدم و در عین حالی که سن کمی داشتم به سادگی از آن گذر کردم.

و کارتون ها و انیمیشن هایی که رنج سنی شان ۱۰+ می بود در مقیاس می گذاشتم ، این خود مشخص و شفاف است که هیچ کودک و یا کسی که نتوانسته زندگی را از فاصله ای بسیار نزدیک با نگاه ها و دیدگاه ها و گرایش هایی که دارد لمس کند ، از جمله خود من در آن دورانی که هیچ ندانسته بودم ، هیچ نمی دانستم و هیچی نمیخواستم بدانم.

اما من تنها یازده سال داشتم که آن را (مری و مکس)دیدم، همان دو زوج و دوستی که عشق شان در تفاهم بود اما در واقع این مکس بود که گذاشت رابطه ی شان نافرجام بماند .

باز هم در آن سنی که داشتم چیزی را قلمداد نمی کردم ، تاکید میکنم ؛ هیچ چیزی را ... فقط می خندیدم و و در عین حال از هله و هوله ارتزاق میکردم ؛ چون در سن رشد بودم .

اما کنون اینکه برای بار چندم (مری و مکس) را می بینم ، ملتفت شدم ارتباط از راه دور ، آن هم به واسطه ی یک نامه و یا به اصطلاح تلگراف و مکاتبه کردن آن ، یک تکه ورق ، آن هم در دوره در حال توسعه ی تمدن غرب ، همان قدر که می‌تواند شیرین و لذت بخش و در عین حال الهام بخش باشد ، می تواند اثرات مخرب روحی و روانی از جمله استرس و اضطراب را برای یک شخص یا دو شخص ایجاد کند .

سخت است که بتوانی فقط از روی یک دستخط ، احساست را بروز ندهی . آنجاست که تنها یک چیز آرامت میکند ؛ آن هم دیدن اوست ، دیدن کسی که خیلی دوستش میدارید و یا میداشتید .

بله ... تنها چیزی که آرامت میکند ، فقط یک چیز است ؛ و آن هم دیدنِ اوست. حتی برای یک دقیقه ! "مرز" تنها در سیاست ها و تقسیمات کشوری محدود و تخصیص داده نمی‌ شود ، این دل و وجدانِ من و شماست که برای معشوق مان مرز تعیین می‌کنند ، و در این خصوص ما بی تقصیریم .

اما بسیار خوب است که با وجود مرز ها ، اعم از مرز های سیاسی و احساسی ؛ بتوان از مرز و دیواری که همین دل و وجدان ما برای ما نصب کردند ، خروج کنیم و تا زمانی که دیر نشده است یار را ببینیم و بعد سریع مسترد گردیم .

واقعا ناراحت کننده و غمی بزرگی است که بودند و هستند جمعیتی که تنها دلخوشی شان به یک نامه بود و هست ، و این یعنی فروکش کردن سطح توقع از طرف مقابل و قناعت کردن وضع حال کنونی که فراخور و شایسته هیچ کسی نبوده و نیست .

اما فایده اش چیست که بعضا نمی توانند دلتنگی را وصف و درک کنند ، بنده توضیح و تحلیلم در باب "عشق" سطحی و غلط پندار است ، پس دیگر در مورد این موضوع چیزی نگویم .

عذر خواهی میکنم اگر از بحث اصلی انحراف پیدا کردم .

من حیث المجموع ، ارتباط از راه دور بوسیله و بواسطه نامه آن هم در دوره در حال توسعه تمدن غربی ، هم میتوانند فواید خوبی از خود به جای گذارد و هم مضرات آسیب وار.

"مری و مکس" را چندین بار تماشا کردم ، خوب نبود اما بد هم نبود ، عالی بود !

البته بستگی دارد از چه دیدگاهی و از چه حیثی بتوانی به تماشا و نقد و تحلیلِ آن بپردازی ، من با دیدگاه و جهات هایی که دارم ، آن را مینویسم و مکتوب میکنم و بازنویسی میکنم ، آن قَدَر مینویسم و مینویسم تا آنجایی که واقعا قادر به نوشتن نباشم و سکوت را مثل قبل بیشتر از هر چیزی ترجیه میدهم .

شاید باورتان نشود ؛ اما وقتی که متن ها و پیش نویس های سابق خود را مطالعه کردم ، شرمسار از خود شدم که ۹۹ درصد آن مغالطه بود و با چه اشتیاقی به نوشتن آن پرداختم ! هر چند سیاستِ ویرگول این بود که هر چه میخواهم بنویسم ...

شاید دیدگاه من در خصوصِ "مری و مکس" یک دیدگاه سطحی و غیر کارشناسی باشد ، کماکان که خود جزئی نگر هستم اما فی الواقع ؛ نمی دانم و نمی توانم کلماتی که در ذهنم است آن ها را به یک جمله تلفیق دهم و بتوانم برای تان وصف کنم.

حسی که در آن انیمیشن بود ، احساسی که در آن بسط کرده بود ، تقریراً قابل تحسین است. همه ی ما ، یک "مری" و یک "مکس" در ضمیرمان داریم ، گاهی نمی‌توانیم بگوییم و نوشتن را ترجیه میدهیم و احساسات مان را در آن مکتوب میکنیم ، دقیقا کاری که "مکس" می‌کرد .

با وجود فضای خفقان ، چاره ای جز نوشتن و مکاتبه ی آن نداریم . انسان در سلسله مراتب ، احتیاج مبرم به یک دوست و یک بشر باجنسیت مخالف به قصد ارتباط و خو گرفتن با او را دارد ؛ حال چه در دنیای کودکی باشد و یا چه در دنیای انزوای نوجوانی و جوانی ، چه در سن رشد باشند و در عین حال در انزوا و گوشه گیری به سر ببرند و چه در سن پیری که دقیقا همان را صدق می‌کند .

به نقل از آیین اسلام ، خداوند انسان را جفت آفرید .

همان جفتی که عبرت و درس عامه ی مردم و جوامع انسانی شد ( اشاره به آدم و حوا ) و جهان هایی خلق شدند به نام انزوا ، تنهایی ، گوشه گیری .

این انیمیشن در جایی از شهرها و یا دهکده واقع در استرالیا شروع میشود که در سال ۱۹۷۶ روی میدهد ، چیزی که در شروع فیلم به مخاطبین نشان داد ؛ این بود که "مری" یک دختر رویارو و خیال پرداز اما در عین حال محتاط و با احساس و دارای یک قلب پاک.

آنچه در داستان نشان میداد ، پدرِ "مری" در یک چاپ خانه مشغول و تنها تفریح آن ، خوش گذرانی در آلونک او و نوشیدن شیرموز بود .

"مری" آرزو داشت که چند خواهر و چند برادر داشته باشد که مادر او در پاسخ گفته بود که تولد خود او (یعنی مری) هم اتفاقی و پیش بینی نشده بوده ...

"مری" در میان اعضای خانوادش ، پدربزرگ خود را بیشتر از هر کسی و هر چیزی دوست می داشت که پدربزرگ او هم به صورت اتفاقی سال بعد ، فوت کرد.

ترجیه میدهم ادامه داستان را تشریح نکنم به این حیث که خود بروید و به تماشای آن بپردازید و بهتر بتوانید ملتفت شوید.

از توجه شما بی کران سپاس گذارم.

شنوا و بینای نظرات شما دوستدارانِ علم و دانش هستم .





مری و مکسانیمیشننقد و تحلیلعشقنامه
چیزی که هستم ولی نبودم .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید