هر شخصی که به دانش ، علم ، تتبع ، پژوهش ، کوشش و تفکر روی آورد ؛ بیشتر احساس پوچی و کم دانی کرد. این فیالواقع چیزی است که همواره در چهره های مشهور و برجسته تاریخ دوره های فلسفه مشاهده میشود.
انباشته شدن علم و دانش بیماری یا مرض نیست و نخواهد بود مگر آنکه با آن شود یک ایدئولوژی ساخت .
ایدئولوژی مرکز و نقطه ای است در دایره ذهن و تفکر . از هر چیزی ارزشمند تر حتی ارزشمند تر از دایره علم و دانش ، دایره لغات است که هر انسان یا شبه انسانی از دارا بودن آن بوسیله تتبع آشنا و آگاه است .
همین دایره لغات و و یا به جهت تسلی و گسترش آن در ذهن تنها به یک راه میسر است ، آن هم مطالعه و خوانش است که به مراتب زمان با وجود کوشش مستمر ، تکمیل خواهد گردید و این تجلی کننده این است که انسان میتواند قدرت کلام و بیان خود را فراتر از هر چیزی بالا ببرد و برای از بین بردن همین قابلیت شگفت انگیز ، کافی است مطالعه خود را کم کرده که همین امر رفته رفته موجب میشود دایره لغات تقلیل شود و اندازه اش به مرور زمان فروکش خواهد کرد که تحرک بدنی یا به اصطلاح ورزش مصداق آن است.
"فلسفه" از تامل به وجود آمده است و حاصل "فکر" است ، مانند فرزندی که حصول والدینش است که تقریباً میتوان گفت مصداق آن است.
فلسفه جز چیزی تتبع در انسان و زندگی او و جهان و زیر بنای آن نیست .
در دوره یونان باستان ، اینگونه مباحث چون ستاره ای دنباله دار در فراز آسمانِ یونان و پایتختش آتن افروخت که با وجود "سقراط" و یاران و شاگردان او توانستند نقش خود را تا حداکثر ممکن ایفا کنند و رسالتی که بر آنان سپرده شده را بدون هیچ منعی پیش برند.
هر چند سقراط خود نیز فیلسوف بود اما هیچگاه خود را "کامل" و یا "سازماندهی" نمیدانست که بالعکس سوفیست های آن دوره که با نشر ایدئولوژی خود و در نتیجه مبارزه سقراط با آنان به شیوه گفتار و مذاکره که به ادبیات عامه و کنونی "میتینگ" گویند ، توانست سوفوستیان را نه یک "مغالطه کار" بلکه همچو یک عالم نادان در جوامع آتن رسوا کند و همین امر او به صورت مستمر تا سال های پایانی عمرش ادامه یافت و توانست طرفداران زیادی جمع کند.
سرانجام به دستور مقامات حکومتی آتن سقراط در دادگاهی که پارمنیدس نمایندگی آنجا را عهده دار بود ، سقراط را به جرم "گمراه کردن جوانان و باور نداشتن به خدا" محکوم و اعدام آن را نوشیدن جام شوکرام توسط خود او یعنی سقراط جایز دانستند و مرگ او در ۷۰ سالگی ، دل های شاگردهای وی را به غم و اندوه دعوت کرد. اما هرگز راه او با منعی مواجه نشد و استمرار یافت و بدیهی است که "افلاطون" و "ارسطو" نقشی در استمرار راه وی داشته اند.
من حیث المجموع نباید خود را کامل دانست یا خود را انسانی کامل تلقی کرد ، هرچند کتاب های تمام کتابخانه های جهان را زیر و رو کرده و آن را به خورد خود داده ، اما انسان تنها با یک چیز کامل خواهد شد ، آن هم مرگ طبیعی در سن پیری است که این صرفا یک نظریه است و نمیتوان تمکین بودن خود را به یک نظریه که مطمعناً موثق نخواهد بود بسنده کرد.
پایان بخش اول