mj kiani
mj kiani
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

شاه توت آمریکایی!

BlackBerry :)
BlackBerry :)


البته قاره ی آمریکا!

من محمدم و الان چند روزی میشه که دانشگاهم رو تو مقطع کارشناسی رشته ی کامپیوتر تموم کردم،احتمالا پست قبلیم «تجربه ی چهار سال و بیست میلیونی من» رو خونده باشید و اگر هم نخوندید پیشنهاد میکنم یه نگاهی بهش بندازید خالی از لطف نیست بالاخره تجربه‌ است دیگه، شما نباید دوباره تجربش کنید.

از اون پست خیلی بازخورد های خوبی گرفتم و واسه همین به خودم قول دادم بعد از انجام کارهای فارغ‌التحصیلی و تحویل پروژه ی دانشگاه،یه پست تکمیلی در ادامه ی اون پست منتشر کنم اما از قضا الان حس نوشتنم الان برای اون موضوع نیست بلکه درباره ی یه چیز خفن و منحصر بفرده، شاه‌توت آمریکایی(البته تحت الفظی بلکبری میشه توت سیاه ولی به شاه توت هم همینو میگن).


یادمه بچه که بودم (حدود ۱۲,۱۳ یا شایدم ۱۴ سالگیم) پدرم از سفر برگشته بود و من رفتم سر چمدون بابام که ببینم سوغاتی موغاتی(موقاتی؟!!) چی آورده چشمم افتاد به یه ماشین حساب سفید که بعد فهمیدم موبایله! (خب حق بدین شبیه ترین چیزی که تا اونموقع بهش دیده بودم ماشین حساب بود)

 ماشین حسابی که گفتم یا همونBlackBerry Bold 9780
ماشین حسابی که گفتم یا همونBlackBerry Bold 9780

اون کاکائو ها هم خیلی بد مزن اگر دیدین نخرین.

کپ کردم ، خیلی برام جالب بود ، یه لحظه نهایت زیبایی رو توی اون گوشی دیدم.

‌اما یه مشکل داشت و اونم این بود که قفل بود و صاحب قبلیش یادش رفته بود قبل از اینکه گوشی از دستش بیوفته آنلاکش کنه!

درست حدس زدین(البته شاید) بابام اونو پیدا کرده بود، کجا؟ کنار خیابون تو‌ کویت(بابام تو کویت کار رنگ‌کاری ساختمان) انجام میده.

تو اون اتفاق اولین باری بود که اسم BlackBerry رو میدیدم.

رفتم و تو اینترنت دربارش سرچ کردم و دیدم اوف اوف اوف عجب هلویی خدا انداخته تو دامنم.

هرچی کمالات تو دنیا بود انگار ریخته بودن تو این گوشی.

اصلا همینکه ظاهرش خیلی با بقیه گوشی ها فرق میکرد دلم و برده بود.

خلاصه تو دوران راهنمایی عاشق شدم

عاشق یه موبایل، «بلکبری جونم»

تو سرچ هایی که انجام دادم فهمیدم بلکبری کلا داستانش از بقیه گوشی ها جداست،در واقع بلکبری اولین بار به عنوان یه اختراع جدید به دنیا معرفی شد و نه به عنوان یه موبایل.

هدف بلکبری این بود که موبایل و کامپیوتر رو باهم یکی کنه و تقریبا یکی از شاخصه های اصلی این برند کیبورد هایی هست که میسازه، یه گوشی با کلی دکمه(دقیقا برخلاف الان که دکمه ها هرروز کمتر میشن).

اصلا زیبایی و ابهت که از این لوگو میباره
اصلا زیبایی و ابهت که از این لوگو میباره


بریم سراغ داستان خودم.

بعد از کلی این‌طرف و اون‌طرف گشتن دنبال کسی که بتونه قفل گوشی رو باز کنه بالاخره یه نفر گفت «برات انجام میدم ولی یکماه طول می‌کشه چون باید بره تهران و هزینه‌اش هم میشه 100 هزار تومن(اون موقع خیلی بود).

منم قبول نکردم:/

کلا اجازه داشتی 10 بار رمز رو وارد کنی منم هرچیزی که فکر میکردم درسته رو میزدم.

آخرین فرصتم رو شب قدر انجام دادم(شب شهادت حضرت علی) و بعد از کلی دعا و این چیزا که «ای خدا تو رو خدا (!) رمز این گوشی باز بشه»، رمز و وارد کردم «یاعلی» و چون آخرین شانسم بود گوشی ریست فکتوری شد:|


البته بماند که من تا سالها فکر میکردم لطف خدا و نظر امام علی و ایمان قوی من باعث شده بود تا قفل گوشی باز بشه.(خودم هی این تیکه رو میخونم و خندم میگیره)

این قسمت از بحث و خلاصه میکنم؛

بعد از باز شدن رمزش کلا هرجا میرفتم همه چشم ها می‌چرخید سمت من(البته سمت موبایل من:/ )

چقدر عکس که من از فک و فامیل گرفتم و با تکیه بر دوربین 5 مگاپیکسلی گوشی(خداییش نسبت به زمان خودش خیلی کیفیت بالایی داشت) درجه ی محبوبیت خودم و تو فامیل بردم بالا(چقدر بچه گانه فکر میکردم).

چه شب‌هایی(کلا دو سه شب) که میپیچوندم و میرفتم کافی‌نت(!) برای اینکه بتونم براش از بلکبری اپ ورلد (لعنتی) اپلیکیشن دانلود کنم(چقدر سوسول و بچه مثبت بودم(البته الآنم فک کنم هستم))

"یه پسر خوب پسر بدیه که هنوز لو نرفته"

و البته این تلاش هام هیچوقت به نتیجه نرسید(خیلی داستان داره که حوصله ندارم بگم و البته به درد کسی هم نمیخوره).




خلاصه بعد از چند سال(تو دوران دبیرستان) بابام یه سامسونگ گلکسی گرند نئو پلاس(فک کنم خود سامسونگ یادش نیست این گوشیو ساخته) برام خرید و من با این که از نظر بقیه خیلی رده پایین بود ولی باهاش حال میکردم و جواب نیازهام و میداد و بعد از اون یه جِی سون پرایمِ سورمه ای رنگ خریدم که واقعا و واقعا ازش لذت می‌بردم خیلی تمیز نگهش می‌داشتیم (کلا گوشی نگهدارم) و پاسخگوی نیاز هام بود.

یه روز زد به سرم و گفتم برم تو دیوار و آگهی های بلک بری رو ببینم.

چرا؟!

شاخِ شاخای روزگار جناب بلکبری پاسپورت(چون سایز پاسپورت ساختنش)
شاخِ شاخای روزگار جناب بلکبری پاسپورت(چون سایز پاسپورت ساختنش)


چون در تمام این سالها همیشه تو کف بلکبری بودم و تمام اخبارش رو دنبال میکردم وقتی بلکبری پاسپورت معرفی شد من کلا آب روغن قاطی کردم و سقف آرزوهام شده بود بلکبری پاسپورت و چند وقت بعدش هم اولین گوشی بلک بری با سیستم عامل اندروید معرفی شد : «بلکبری priv»

راستش هنوز بین علما اختلافه که این «پریو» خونده میشه یا «پرایو».

جناب BB Priv ریلی هستن، مثل این گوشی قدیمیا بودنا که ریلی بودن
جناب BB Priv ریلی هستن، مثل این گوشی قدیمیا بودنا که ریلی بودن


در مورد قابلیت های این دوتا چیزی نمی‌گم چون میتونین تو اینترنت سرچ کنید اما بهتون بگم یکی از خفن ترین و نایاب ترین ویژگی هر دو این موبایل ها «صفحه کلیدِ فیزیکیِ لمسی» شونه.

و تا وقتی دستتون نگیرید عمرا متوجه نمی‌شید چی میگم.

خلاصه بعد از اون چرخی که تو دیوار زدم یه بلکبری priv دست سوم گرفتم و گوشی خودم و با دویست تومن سر دادم.

چون از وقتی اولین بلکبری ای که دستم گرفتم همیشه یکی از موارد لیست آرزوهام یه بلکبری رده بالا بود، و من الان به یکی از آرزوهام رسیده بودم و با خودم مرور میکردم اون وقتایی رو که میرفتم تو دیجی‌کالا و دقیقه ها به عکس ها و مشخصات این گوشی نگاه میکردم.

از وقتی صاحب یه بلکبری priv شدم با هر بار نگاه کردن بهش یاد دوتا چیز میوفتادم که خیلی درس مهمی برای من توش هست:

اول اینکه آرزو ها هرچقدر هم بزرگ باشن دست یافتنی هستن (آرزوی بزرگ یه بچه شاید شهربازی و آرزوی بزرگ یه جوان شاید خونه باشه ولی نکته ی مهم اینه که هردوی اینها برای آرزو کننده ، «آرزوی بزرگ» به حساب میاد).

دوم اینکه هر آرزویی که بهش میرسیم باعث نزدیک شدن به یه مفهوم جالبی میشه، اون مفهوم چیه؟!

اینکه به خودت میگی«خب من بهش رسیدم و ازش هم لذت میبرم ولی خب بعدش چی؟!!»

گاهی به خودم میگم فرض کن الان تو خیلی پولداری و یه برنامه نویس خفن تو یه شرکت خفن آمریکایی هستی و یه لامبورگینی و یه بنز و یه بی‌ام‌دبلیو هم داری، خب الان میخوای چیکار کنی؟! بری یه بنز مدل بالاتر بخری و یه خونه بزرگتر بگیری؟! تا کی؟! تازه تو با خودِ ده سال پیشت خیلی فرق داری اما بازم خیلی ها هستن که از تو بیشتر دارن، بازم تو با خیلی های دیگه هیچ تفاوتی نداری، آیا واقعا ما انسان ها خلق شدیم که به یکسری چیز میز برسیم و بعدش هم بمیریم؟!

اگر قبول کنیم که مرگ آخر کار نیست و ما وارد یک دنیای دیگه میشیم و فرض کنیم این دنیا مزرعه ی آخرت هست و این چیزا بازم یه تیکه ی بزرگی از پازل نیست.

اون تیکه اینه که اصلا هدف خدا از آفرینش «انسان» چیه؟! و اصلا هدف از آفرینش «من» چیه؟!

شاید تعجب کنید ولی واقعا روزایی هست که به «بلکبری جونم» نگاه میکنم و میرم تو فکر درباره ی همین هدف خلقت و این چیزا.

بنظرم این اون نکته ی مهم توی این نوشته هست که چقدر خوبه که ما ورای هرچیز رو ببینیم و درک کنیم و درباره ی جواب «انسان» چرا خلق شد و «محمد جواد کیانی»(اسم خودتون و بذارید) چرا خلق شد بیشتر فکر کنیم.

من هنوزم بلکبریِ دوست داشتنیم رو با خودم دارم، هم اونی که با ماشین حساب اشتباهش گرفتم و هم اونی که نمیدونم تلفظ درست اسمش چیه و از این بابت که جزو کسایی بودم که تونستن با این برند خفن خاطره داشته باشن خیلی خوشحالم.

متاسفانه شرکت بلکبری دیگه موبایل جدیدی تولید نمیکنه چه با سیستم عامل اندروید و چه با سیستم عامل یکی یدونه ی خودش یعنی BlackBerry OS(یادمه وقتی این خبر رو شنیدم تصمیم گرفتم یروز که آدم قدرتمندی شدم برم و کمپانی رو بخرم و دوباره به روز های اوجی که داشت برش گردونم:/ )

در آخر بگم اصلا فکرشم نمی کردم نوشته به اینجا و به این موضوع ختم بشه،درواقع قرار بود که من از تجربم در استفاده ی از دوتا از گوشی های بلک بری توضیح بدم که خب دیدم این تو اینترنت ریخته بذار همون راهی که قلم (کیبورد) انتخاب می‌کنه رو برم.

شما هم از این خاطره ها دارین؟ بگید تا باهم بخندیم به این که چقدر تباه بودیمLoooooL

(همه خاطره ها خوبن و خوبی رو پخش میکنن...)
























blackberryبلکبریفلسفههدفآرزو
درونگرا ـ کمالگرا ـ کامپیوترگرا - برنامه نویس گرا - مجرد گرا و قص علی هذا...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید